خونه من ازشون دوره
و هر ماه یا دوماه یکبار میریم خونشون
شوهرم میره باپسرخاله هاش بیرون و کلا غذا بااونا میخوره
من خونه میمونم ودیابت دارم و گشنم میشه چون مادرش یه تخم مرغ درست میکنه.صبحانه که عادت ندارن .میگه واستا شوهرت بیاد شام بخوریم بعد یه تخم مرغ میده
یه حرفی هم که میزنه بعد چند سال زندگی که اگه خونت نزدیک من باشه دل تنگ نمیشی و کلی کار برات انجام میدم و هر روز زنگ میزنه شوهرم که خونت رو بیار نزدیک من
اگه بفهمه خانواده من اومدن خونه من سریع با بچه هاش میاد خونه من و همش میگه وای چرا اینا دورن و کلی حرف