یکبار خواهر بزرگم دعوتمون کرد خونش
غذاش اونقدر کم اومد که به ما غذا نرسید
نون و ماست خوردیم
نزدیک سه ساله تو یک شهر هستیم ولی رفت و آمد نداریم
فقط خونه مادرم همدیگه رو میبینیم
اونم خسیسه
تا میبینه فقط دغدغه پول داره آدم حالش بد میشه
پیاده میره که پول تاکسی نده
سه تا خونه داره و دوتا ماشین و میلیاردی طلا و داعما فکر میکنه از همه عقب مونده و باید بیشتر جمع کنه