من زیاد اهل مادیات نبودم ینی بیشتر عاشق پیشرفت کردن و ساختنم تا ی لقمه اماده من عاشق شوهرم شدم شوهرمم ب جز ی پراید چیزی نداشت منم خب چون چند سال باهاش دوست بودم دیده بودم ک چند بار از سفر شروع کرده کاریه میگفتم باهم زندگی رو میسازیم الانم ۲سال ک ازدواج کردیم همش امیدوار بودم تلاش میکردم تااینکه ناخاسته باردار شدم و همون شب زایمانم فهمیدم پولی ک مدتها من انتظارشو میکشیدم بیاد دستمون ماشینمونو عوض کنم داد ب خواهرش از ی طرف هنوز دنبال رفیق بازی هرچی پول درمیاره خرج خانوادش میکنه واقعیتش دیگه امیدی بهش ندارم و چشمامو روش بستم و فهمیدم خودم باید ب فکر آینده بچم باشم اما چجوری بچم هنوز خیلی کوچولوعه چجوری برم سرکار تا میفهمه پول دارم همه رو ازم میگیره از اینورم یواشکی پس انداز میکنم اما خیلی کمه نگرانیم تمومی نداره دلم برای بچم میسوزه قراره تو فک و فامیل از همه پایین تر باشه
الهی عزیزدلم، خدابزرگه گلم ان شاءالله حل شه مشکلت آقایون گاهی از زیر بار مسئولیت شونه خالی میکنن دیگه، شما ولی سعی کن بدعادت نکنی چون آقایون به یه موضوعی عادت کنن دیگه نمیتونی ب حالت قبل برگردونیشون متاسفانه حتی ساده ترین مسائل