بچه ها یه چشمم اشکه یه چشمم خون ... ماه اخربارداریمه روزگارم شده همش استرس و گریه ... بابام فوق العاده بداخلاقه یعنی جوری که من جرات ندارم پامو تو خونش بذارم هرچی شوهرم میگه چرا نمیری خونه بابات اینا سربزنی ؟من بهش دروغ میگم کاردارم نمیرسم ولی دراصل مشکلم چیزدیگه ایه .... داداشم ۱۷ سالشه از بس بابام دست روی داداش مظلومم بلند میکنه و بهش فحش میده داداشم اعتمادبنفس بیرون رفتن نداره خونه نشین شده از جمع فراریه و الکی الکی گریه اش میفته .... بابام به مامانمم خیلی فحش بد میده و خرجی هم نمیده خیلی خسیسه .... ولی ظاهرش را جوری ساخته همه حسرت زندگی ما رو میخورن ... ماهم صورتمونو با سیلی سرخ نگه داشتیم .... از طرفی بابام فقط به پدرمادرخودش که بسیار هم بد ذات و دو به هم زن هستن اهمیت میده و خرجی بهشون میده با اینکه خودشون پولدارن .. اقاجونم بهش میگه زنت بدردنمیخوره اینم میاد مامان منو زجر میده ...... حالا مامانم میگه طاقتم تموم شده طلاق میخوام ... من از آبرومون میترسم 😭😭😭😭 مادرشوهرم وقتی بفهمه چقدر خوشحال بشه و منو تیکه بارون کنه ... خدایا از بس گریه کردم بچه تو شکمم تکون نمیخوره ... من بایذ الان شاد میبودما
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.