دیشب دعوامون شد ، رفت تو تخت منم یکم بعد رفتم عادی رفتار کنم خوابم برد
یهو با ترس از خواب پریدم دیدم کنارم نیست رفتم دیدم روی مبل دراز کشیده گوشی دستشه ، گف چرا بیدار شدی گفتم تو چرا اینجایی مگه صبح نباید ۵ بیدار شی
چن بار هی رفت و اومد تو اتاق ، باز رفت بیرون
منم ک رفتم ی خرده داد و بیداد کرد چته چی میخوای خوابم نمیبره ، من واقعا دست و پاهام سرد بود و تپش قلب داشتم یه بار گف خوبی میخوای ببرمت دکتر من رفتم تو تخت وافعا گریم گرفت بعد چن دیقه اومد دراز کشید و بغلم کرد من دیگه هیچی نگفتم چون ساعت ۲ بود
.
بعدم ساعت ۵ گوشیش زنگ خورد دیگه ۶ پاشد ی خرده کشو ها رو گشت نمیدونم دنبال چی بود بعدم رفت