برگشت
شوهرمو میگم، داریم میریم دادگاه جدا شیم
((من درخواست دادم بخاطر اینکه محدودم میکرد و طرز فکرش با من یکی نبود و همش دعوا داشتیم-))
و من نمیخواستم جواب بدم
اما دلم نیومد، جواب دادم اولش با گلایه شروع شد
بعد شروع گرفت به حرفای عاشقانه گفتن
من پیش خودم گفتم دلم نمیلرزه
ولی الان چشامو باز کردم دیدم ۳ روزه داریم حرف میزنیم🥲
دیدم دلم دوباره لرزید... دوباره دلتنگش شدم
الان سردرگمم، بهش میگم چ بلایی سرم اوردی میگه خودمم نمیخواستم اذیت شی، بهم میگه بگرد ولی من نمیخام برگردم
ولی خیلی حالم بده🥲
مبشه ی کم حرف بزنین باهام، الان خیلی سردرگمم
نمیدونم چرا ب اینجا کشید یهو
الان کل خانواده من اینو قبول ندارن دیگه