با اینکه یک ماهه سر چیزای الکی بهانه میاره و قهر و توهین میکنه ولی من بازم دلم براش تنگ میشه. وقتی که تنها میشدیم نه محبت کلامی داشت نه نوازش . هی بهش میگفتم محبت کن ولی هیچ کاری نمیکرد. نمیدونم چرا اصلا باهام ازدواج کرد وقتی قرار بود ول کنه بره. بخاطرش خواستگارامو رد کرد کاش حرفاشو باور نمیکردم
دل نشکونید. چون خرده هاش، خوشحال ترین لحظه هاتون رو زخمی میکنه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خانواده اش هم جویا احوالت نمیشن؟تپرودعوت نمیکنن خونشون؟ از پدرت یا برادربزرگترت کمک بگیرباهاش صحبت کن بگه چه معنی داشت اومدی دخترو عقدکردی کنارکشیدی
نابینایی در شب، چراغ به دست و سبو بر دوش، بر راهی میرفت. یکی او را گفت: تو که چیزی نمیبینی چراغ به چه کارت میآید؟ گفت: چراغ از بهر کوردلان تاریک اندیش است تا به من تنه نزنند و سبوی مرا نشکنند