ای خدا همینجوری دارم بلند بلند می خندم عجب مکالمه ای بوده.
جلو مادر شوهرت هیچی نگیا اون اونجوری میتونه از خودش دفاع کنه و حرفات تاثیر نداره رو شوهرت و اینکه نقطه ضعفم دستش میدی اینجوری
بعد بیا تعریف کن چی شد
آخه می تونی همه ماجرارو برای همسرت تعریف کنی؟ اونوقت اون نمی گه پای منو چرا کشیدی وسط؟ این وسط چرا من اونجای تو رو بخورم.
چقد روتون بازه جلو هم😐😐😐😐
پاشو برو خونت تا چن وقتم نرو خونش بهشم زنگ نزن زنگ زد خیلی سرد و خلاصه البته جوابشو دادی دیگه هیج حرصی تو دلت نیست👍
من خواهرم روانشناسه عزیزم الان براش خوندم گفت بهتون بگم
از اول اشتباه کردین که موندین اونجا هرچقدر هم که اصرار کنن باید حدودتونو با آدما حفظ کنه حتی با نزدیکترین افراد مثل نزدیکان
همنشینی زیاد این حواشی رو به همراه داره
وقتی شوهرت اومد بهشون بگو من تو این چند روز با اینکه باردار بودم و قطعا تو خونه خودمون راحت تر بودم به خاطر اصرار مادرت و اینکه دوست داشت اینجا بمونیم موندم با اینکه مامانت اخلاق های خاصی دارن و شما که نیستی به من متلک میندازم من بازم به خاطر اینکه گفتم شاید دوست دارن عروس و پسرشون پیششون باشن تحمل کردم و به شماهم چیزی نگفتم
اما امروز دیگه به همه چیز دیگه خیلی بدتر شد همچین حرفایی زدن(جریان خواب و اینارو بگو)
و خودت برای شوهرت توضیح بده که خانم باردار باید تو شرایط آروم و آرامش کامل باشه و بگو که خیلی حرص خوردی این روزا و...
و از شوهرت بخواه که امشب حتما برید خونتون و در کل سعی کن همچین شرایطی دیگه براتون پیش نیاد حتی با وجود اصرار و التماس
اینو بگو
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
24 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
