ازدواج خواهر

هیچی روعدالت نبست خواهر

دلتو صاف کن خواهرته دشمنت نیس 

حسادته ولی مادرتون باعث این حس شده  

خوشبختی خواهرم آرزومه،  توعم خوشحال باش

اینجاست ک میگن پیشونی منو کجا میشونی.

ولی جدای این چرت و پرتا به مامانت در مورد جهزیه بگو. بگو حالا ک اینجوری فرق گذاشتین یه پولی بدین یه کاری راه بندازم انلاین شاپی چیزی

این انتخاب تو بوده اونم امتخاب اون 

خودتو با این فکرا عذاب نده  اتفاقا من جات بودم خوشحال میشدم که خواهرم زندگیش خوب باشه حتی اگه دوستش نداشتم هم بازم خوشحال میشدم

نه عزیزم روزی هرکسی از قبل تعیین شده حال دلت با شوهرت باید خوب باشه . منم زودتر از خواهرم ازدواج کردم 3 دنگ خونه 1 ماشین به اون دادن به من ندادن . 1 بارم به این مساله فکر نکردم

حسادت یه حس طبیعیه ک واسه همه پیش میاد.خودتواذیت نکن میگذره.من خودم خیلی وقتا درگیرش میشم اگه خیلی سخت بگیرم هم ازخودم بدم میاد هم افسرده میشم.درعوض ب خودم حق میدم تااون دوران بگذره

تروخدا حسودی نکن ...

من خواهرام چنان بهم حسودی کردن ک الان نه اونارو دارم نه هیچی تو غربت دارم زندگی میکنم گناه داره خواهرت انرژی منفیه حسادتت زندگیشو میگیره ... 

روزایی بود ک خیلی چیزا داشتم اما انقدر دردد داشتم نمیتونستم بخورم یا بپوشم گناه داره خواهرت 

تمرکزت رو از این موضوع بردار و بذار رو ساختن اینده بچه هات ، بچه ها اگه انتخابهای درستی تو انتخاب رشته و شغل داشته باشن حال تو هم خوب میشه

کلا به این موضوع فکر نکن چون فکرهای منفی خاطرات منفی و مرورشون فقط خراب کننده ست ، هیچی رو درست نمیکنه

الان اوضاع مملکت رو میبینی ؟ تو همین اوضاع بعضیا بی توجه به حرفهای منفی فقط تلاش میکنن با توجه به جایی که هستن و موقعیت شناسی شون ، یه قدم هم بیفتن جلو از خیلیا جلو زدن

این افکار منفی و مقایسه ها و اینا ته دل رو خالی میکنه بدن رو سست میکنه  نمیذاره از اونی که داری لذت ببری ، نمیذاره تلاش کنی ، بچه هات رو هم همینجوری میاره بالا

عوض کن فضا رو

ای خواهر چی بگم دلم خونه ...

۱۱ سالم بود میگفتم واسم گوشی بخرین گفتن هروقت ازدواج کردی شوهرت واست میخره تهش گوشی قدیمی مامانم که از این دکمه ای ها بود رو بهم دادن که میرم دانشگاه کارم راه بیوفته... اونوقت خواهرم ۱۴ سالشه الان ۱۲ سالش که بود واسش گوشی خریدن ...من تا کلاس زبان میخواستم برم مجبورم میکردن چادر سرم کنم چقدر گریه کردم سر این قضیه چقدر اعصابم خورد شد ولی خواهرم هرجور دلش بخواد می‌ره بیرون ۱۹ سالمه چهار ماهه عقد کردم چون یکیو دوست داشتم شوهرم دادن اون از سرم بیوفته...بعد بحث ازدواج خواهرم که شد گفتن میذاریم تا هروقت دوست داشت درس بخونه انگار من خار داشتم واسه شون ..قصدم مهاجرت بود بورسیه تحصیلی ایتالیا قبول شدم ولی ظاهراً شوهر کردن واسه خانوادم تو اولویت بود باشه که همون خواهرم مهاجرت کنه من تو این خراب شده بپوسم...آرزوهامو که نابود کردن من که نمی‌گذرم ازشون ایشالا هرچی نماز میخونن هرچی روزه می‌گیرن بخوره به کمر شون

چجوری باعث آشناییمون شوی همسر خواهرت ازدواج اولشه

😐