کلا منتظره ببینه من پاموچطور میزارم باهام قهر کنه اخرین بار چند شب پیش خونه مامان بزرگش بودیم چون من سلام خوبی معمولی دادم ونشستم از ۲شنبه بامن قهره 😐حتی رابطه ام بام نداره بام حرف نمیزنه دستم بهم نمیزنه پریشب اومدیم بخابیم دیدم بالشتشو برداشت رفت پایین خابید حتی من نمیدونستم براچیه یهو امروز گفت اونم چی شد گقت ناهار اونجا قرار بود بریم من غذا گذاشته بودم گفنم خب من دوست ندارم برنج بخورم بعد بریم بمن نگقتی زودتر گفت بریز تو ظرف بیار اونجا گفتم روم نمیشه گفت غلط کردی میخای اونجا بشینی قیافه قشنگتو کنی تو همنه خیلی قشنگی گقتم من کی ننشستم سر سفره چی میگی گفت اره اونشب روتو کردی اونور گفتم سلامکردم رفتم نشستم چکار کنم پس چی میزنی گفت مهم نیست تو اصلا مهم نیستی نمرده برا تو کسی گفتم بد زر نزنی کاری نکردم و من اصلا هنگ هرچی فکر میکردم نمیفهمیدم واقعا کاری نکردم دیدم جتی این چند روز من مریض بودم نه تنها حالمو نپرسید نبرد منودکتر و خودم مجبور شدم برم خسته شدم از اینهمه باج دادن بهش همش من باید بیام سمتش همش من کوتاه بیام همچی باب میل اونه همه مهمونیا ادمای مورد علاقه اونه حتی جدیدا از هرکی بدش میاد من خوشم میاد چون هی دیدم با هرکی من مشکل دارم جون جونی شده چند وقته حس میکنم میدون جنگیم نه زندگی دلم ارامش میخاد