دل به دریا زدم جوابشو دادم
دلم ضعف میرفت از سمتی هم میترسیدم
صحبت کردیم باهم ولی چیزی از خودمون نگفتیم اون دانشگاهش تموم شده بود و الان سرکار بود
من واقعا عاشقش بودم همه جونم بود
یک هفته ب این منوال گذشت صحبت های معمولی هیچ حرفی درباره ادامه رابطه نزدیم
تا اینکه ی شب آهنگ بمب ساعتی شادمهر رو واسم فرستاد اشکام سرازیر بود دلم تنگ شده بود خیلی من محدودیت داشتم نمیتونستم دیت برم از طرفی اون محل کارش خیلی دور بود همون شب بهم قول داد تا آخر عمر کنارمه و ترکم نمیکنه اون قبلا خیانت دیده بود و حسابی روح و روانش بهم ریخته بود واسه همین هم از من جدا شد چون خیلی حالش بد شد و منو هم خیلی اذیت میکرد...
ما دوباره رابطه مون شروع شد بعد یک ماه اومد مرخصی منم با مامانم کار داشتم رفتیم بیرونم من در حد پنج دقیقه پیچوندم مامانمو
منتظرم بود بدو بدو رفتم سمتش به هم نگاه میکردیم ی دفعه محکم بغلش کردم 🥲🥲🥲 اصن اون لحظه یادم نمیره سرمو بوسید برام گل گرفته بود بهش گفتم ن ن نمیتونم ببرم با خودم 😂😂