ی تایم خیلی زیادی از هم جدا شدیم بنا ب دلایلی
کلان بی خبر بودم ازش
تا اینکه پای دوستم آسیب دیده بود ما باهم رفتیم مطب دکتر همین ک وارد مطب شدم یهو باهاش چشم تو چشم شدم اونم اومده بود دکتر حس کردم قلبم منقبض شده و نمیتونم نفس بکشم تمام جونم توی گلوم جمع شده بود هر آن ممکنه بود بزنم زیر گریه تند تند از پله ها اومدم پایین هوای آزاد حالمو بهتر میکرد خب ....