سلام بچه ها راهکار بدید من سنم کم نیست از همون بچگی پدر و مادرم نمیزاشتن بر خودم تصمیم بگیرم الان ازدواج کردم و سنمم کم نیس هیچ کمکی ازشون نمی‌خوام راجب مسائل شخصیمم اصلا صحبت نمیکنم اصلا نظر نمی‌خوام ازشون حتی جهازیه امم خودم خریدم شهریه دانشگاه هم خودم دادم که کمتر باهام کار داشته باشند بچه که بودم حق زیاد بازی کردن و شلوغ کردن و نداشتم مثل بچه ها توی نوجوانی و جوانی نزاشتن جونی کنم همش به رفت آمد و آرایش و پوششم کار داشتند نمی‌خواستم ازدواج کنم بخاطر اینکه از دستشون راحت شم ازدواج کردم مگه اینکه باهام کار نداشته باشن الان میگن رابطه ات با شوهرت چطوره نمیدونم برات چی میخره و نمیخره و راجب خصوصی ترین مسائل سوال میکنند و یه برچسب ساده میزنند بهم که فکر میکنند باید خوب و بد و هنوزم بهم بگند باور کنید اصلا دوست دارم شهرم و یا کشورم و بخاطر اینا عوض کنم مثلا شوهرت چقدر پول میده میگم انقدر میگن کمه یا حتی رابطه چقدر باید باشه تو باید به خانواده شوهرت احترام بزاری کلا دخالت گرند بعدم میگن بچه های مردم دکتر و مهندس شدن درحالی فقط از اول تو حاشیه بودن به جای اینکه به پیشرفت و موفقیت بچشون فکر کنند چون پدر و مادرند نمی‌خوام ناراحتشون کنم یا برخورد بد داشته باشم ولی دیگه نمیتونم تحملشون کنم در کل مهربونه هستن اما خیلی خیلی دخالت گرند و فکر میکنند باید هنوزم مراقبم باشند دقیقا شوهرم برعکس با هیچکس کاری نداره کنارش آرامش دارم اگر بقیه بزارن بعد به حرفشون گوش نمیدونم ناراحتم میشن بعد میشینن باهم جلسه میزان که منو متقاعد کنند تو سرکار و خونه زنگ میزنن اعصاب منو میریزن به هم
اخلاقشون اینجوره !
شما سعی کن کمترین اطلاعات رو بدی ، خودت هم اعصابت بهتر در آرامشه!
بحثو عوض کن وقتی سوال پرسیدن
منم همین دایتانو داشتم به خصوص با خانواده مادرم
سرهر کاری میرفتم میپرسیدن حقوقت چقدربعدش که میفهمیدن چقد میگیرم اصرار که کارفرما کم پول میده و بیا بیرون
من بیکار میشدم ولی همینا هیچ کمکی نمیکردن که من کار پیدا کنم
اینا فقط میخوان نظر بدن
اتفاقا آدمای خیلی بامعرفتی هستن ولی خب اینکارشون آزاردهنده بود
یه شهر دیگه برو اینطور والدین محبتشون به هیچ دردی نمیخوره که انقدر زورگو و دخالت گر هستن وقتی همه خرج و مخارج خودتون از خودتون بوده والدین سالم اصلا نمیزارن بچه دست به جیبش بزنه اگرم بزنه راه و رسمش رو نشون میدن نه اینکه متاهل باشین دخالت کنن من جای شما اذیت شدم ...
و راجب اینکه چقدر درآمد دارم پولام و چیکار میکنم رابطه ام با خانواده شوهرم چطوره یا رابطه ام با شوهرم
مثلا چند وقت مسافرت نمی‌ریم منو یاد میدن شوهرت مسافرت نمی‌برتت شوهرت دیر میاد خونه
بهت چقدر پول میده نمیدونم پولت و نده بهش منم سنم که کم بود عادتم داده بودن همه چی بهشون میگفتم دیگه دوس ندارم بگم چون علاوه بر اینکه کمکی بهم نکردن همش دارن با دخالتاشون اختلاف میندازن و جو و متشنج میکنند
بعد منو با خواهر و برادرم مقایسه میکنند میگن تو ساده ای نگرانتیم در حالی که به اونا هر کمک مالی تو هر قسمت زندگیشان کردن به من رسیدنی فقط دخالت میکنند از بس بدشانسم
وایی عزیزم اینطور خانواده ها چون فکر میکنن بچه شون تا آخر عمرش دورازجونتون بچه دو سه ساله هست سلطه گر و کنترلگر هستن الان صد تا ایرادی از شوهرتون میگیرن ببخشید آخر باعث طلاق و جدایی شما هم ممکنه بشن پس عزیزم جدی بگیرین اینطور والدین مریض هستن اما نمیشه تغییرشکل دارد اما شما عاقل هستین و با همسرتون برین شهر دیگه و هیچ کوچکترین مسائل رو هم بهشون نگین دیگه گلم ....
رک و راست بهشون بگو ازین سوالای شخصی خوشم نمیاد مرگ یه بار شیون یه بار بگو من هرچی بازم باشه خودم میگم راهنمایی هم بخوام خودم میگم بهتون
لطفاً دخالت بیجا نکنید والسلام
اره پس فردا طلاقم بگیرم میگن چرا طلاق گرفتی از بس ساده و فلان و بلد نیستی در حالی که من شوهرم بدم باشه اصلا نمیتونم برگردم خونه خانواده ام از اونجا فرار کردم بعد من شخصیتم یه جوره اصلا دوست ندارم آدما دخالت کنند
اره واقعا دارن به اون نقطه می‌رسونند منو میگم خودم میدونم بعد میبینی حالا یک بار لحنشون دلسوزانه و با محبت میشه ازم حرف میکشن منم جوابشونو میدم دیگه دهن آدم و سرویس میکنن هرروز زنگ میزنند نصیحتم میکنند آدم احساس می‌کنه خنگه
بگو مایل نیستم صحبت کنم من راضیم به این شرایط