2777
2789
عنوان

تو روخدا کمک.....

190 بازدید | 14 پست

داستان من خیلی طولانیه ولی خلاصه میکنم،من چهار ساله ازدواج کردم، خودشم تو شهری دور خانواده خودمم.ما چون شهرامان از هم جدا بود با همسرم ما یه عروسی تو شهر خودمون گرفتیم و قرار شد یه عروسی تو شهر همسرم بگیریم،تو عروسی که تو شهر ما بود یه سری بحث شد سر چیزای الکی و دعوا شدمیون خانواده منو وهمسرم وعروسیرو ترک کردن و منم با اونا اومدم شهرشون چون روز بعدش عروس داشتیم شهر اونا.اینم بگم خانواده ام راضی نبودن به ازدواج من سر یه مسایلی. مرور این چیزا خیلی اذیتم میکنه.خلاصه تو عروسی که تو شهر همسرم بود هیچکدوم از فامیلامو خانواده ام نیومدن.خیلی بهشون زنگ زدم ولی جواب نمیدا ن.تو شب عروسیم تنها بودم خیلی بد بود خیلی عروسی اینا تموم شد و تا یه سال ونیم ایناخانواده ام باهام فطع رابطه بودن تا بعد یه سال ونیم مامانم اینا رفتنو اومدن تا باهم اشتی کردیم رفت و امد داریم خدارو شکر.حالا همسرم تا میخاد چیزی بشه هی به سرم منت میذاره که خانواده تو عروسیت نیومدن منم خیلی دلم میشکنه از یه طرف به اونم حق میدم از یه طرف هم به خانواده ام موندم بین دوتاشون.حالا امشب برا خواهرم قراره خواستگار بیاد به احتمال زیاد هم قبول میکنن.حالا موندم اگه جشن اینا بگیرن همسرم نره و نذاره برم چون اوایل میگفت عروسی خاهرات نمیریم.دارم دق میکنم از وقتی شنیدم قراره عروسی بشه و  نرم.اینم بگم از اشتیمون به بعد مامانم اینا خیلی احترام شوهرمو دارنو بهش احترام میذارن ولی اون اصلا دلش صاف نمیشه سر اینکه نیومدن عروسی.حالا موندم چیکار کنم همش فکرمو مشغول کرده دارم دیوونه میشم،میترسم از اینکه نذاره برم.فقط به خاطر این موضوع تازه عضو شدم.تورو خدا یکم دل داریم بدین بگین چیکار کنم.اینم بگم همسرم خیلی مغروره ولی خیلی دل مهربونی داره.ببخشید طولانی شد.البته خیلی خلاصه گفتم خاهشا راهنماییم کنید...

تو هم بگو اگه خانوادت دعوا راه نمینداختن میومدن 

چرا همیشه کوتاه میاید تا روی مرد باز بشه 

اه

من اونقدر بی حوصلم که شما حرف‌ بعدیتم درسته ✋میخوای فحاشی کنی، گستاخی کنی، ریپلی نکن! دیگه قدیم و جدیدم نداریم 🙄

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

ب نظرمن همسرت ک.واقعا حق داره ولی خب اون طرف قضیم خانوادتن بزار همسرت تصمیم بگیره چون تصمیم گیرنده اونه حتی اگه نزاره شایدم وقتی بگه ن وتوام اعتراض نکنی خودش پشیمون بشه و بگه میریم ولی هرتصمیمی گرفت تواعتراض نکن اگه گفت ن تونگو چرا بایدبریم واین حرفا مردا خیلی زرنگن شایدبخواد مهکت بزنه هرچندشوهرت حقم داره ولی خب بزار اون تصمیم بگیره اون دیگه صاحب اختیارته

البته هنوز بهش نگفتم که خاستگار اومده برا خواهرم خاستم قطعی بشه بعد،ولی فکرم خیلی مشغول کرده،از صبح ململنم چن بار زنگ زده میگه اگه جشن بگیریم میای منم نمیدونم چی بگم نمیخام دلش بشکنه

عزیزم مرد جماعت رو فقط باید لی لی به لالاش گذاشت. به مامانت یا بابات بگو زنگ بزنن به شوهرت و بهش بگن که قراره برای خواهرت خواستگار بیاد و اونا دلشون میخواد حتما داماد بزرگشون تو مراسم باشه 😁 خلاصه هندونه زیر بغلش بذارن

باهاش صحبت کن از دلش در بیار،بگو تا کی میخوای این ماجرا ادامه داشته باشه ،بگو گذشته ها گذشته،پدر مادرم پشیمونن از اینکه جشن عروسیمون نیومدن،بگو اگه منو دوست داری به خاطر من کوتاه بیا،بگو خودتو بزار جای من مراسم خواهر خودت هم بود نمیومدی

  هر بژی کورد،،،صدا فقط کاکه ناصر رزازی   

البته تو هر مراسمی که اونطرف باش همیشه میگه نمیریم چرا اونا عروسی نیومدن یا به زور میاد و بهم خوش نمیگذره یا هم نمیاد تنهایی میرم یا هم نمیرم مقل شب یلدا که نیومد منم بعد ازدواج اولین بارم بود رفتم شهر خودمون البته تنهایی.دیگه نمیدونم چیکار کنم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز