منم همینطور به نظرمم اصلا ناراحت کننده نیست حرف نزدن باهاش
همیشه با هم حرف میزدیم میگفت دو نفر اومدن خواستگاریم التماسم کردن جواب رد بهشون دادم منم مثل احمقا میگفتم واای چرا اینا که خوبن رد میکنی میگفت من تا ۳۵ ازدواج نمیکنم بعد یه روز قبل عقدش زنگ زدن گفتن فردا بیاید عقد😐
بعد اینکه عقد کرده بهش زنگ زدم حوابمو نداد تا چند ماه بعد زنگ زد گفت زنگ نزدم که دلت شوهر نخواد با من حرف میزنی منم کنکور داشتم اون سال صد برابر بیشتر ازش متنفر شدم
کنکور پارسال هم پرستاری قبول شدم خواهرش جلوی خودم اینقد ناراحتیش رو بروز داد کم مونده بود گریه کنه