خب جهنم
حالا مادرشوهر من که دعوت می کرد یکسره چه گلی زد
براش فقط مهم بود پسرش یه وقت با خانواده من نخونده و جایی نره و خوشحال نباشه
براش احترام و اینا مهم نبود چون غذای عادی درست می کرد
آنقدر دخالت می کرد و فضولی که آرزو داشتم مثل مادرشوهر تو گیرم بیاد بی خیال و راحت
خودت و شوهرت عشق کنید بیکاری خودت و اذیت کنی
دلت نثل مادر شوهر من می خواد که براش مرگ بود شوهر من تو خونه ما غذا بخوره و بخنده و شاد باشه