شما از همسرتون چجوری انتقاد میکنید یا چجوری دلخوریهاتون رو میگید

به خانوادم زنگ نمیزنه یا خیلیییی دیر به دیر

درحالیکه خانواد خیلی حمایت مالیمون کردن

(از خانوادم اصلا بد نمیگه ها مثلا بهونه میاره وقت نمیکنم فلان)

تو رابطه بی خیاله(محبت کلامی میکنه)

قبلا پنهانی پولی که بهم داده بود نگهدارم بدون مشورت ورداشته داده قرض درحالیکه خودمون محتاج اون پول بودیم و گفت شهریور قراره پس بگیره الان بکسال شد ولی هنوز خبری نیس.گفتنیم گارد میگیره میگه بهش فکرنکن انگاری کلا نبود میزنه زیرحرفش و خیلی چیزا دگ

عزیزم بالا گفتم میشه لطفا بخونی

یامثلا سیگارکشیدنش

بیخیال بودنش

کلا چیزای دیگم هس 

بیشتر موضوع رابطه

تماس نگرفتن باخانوادم اذیتم میکنه

یامثلا یسری چیزا پنهون میکنه

جدیدا فهمیدم رمزگوشیشو عوض کرده  ولی نمیخام بروس بیارم اما حس خوبی ندادم احساس میکنم خیلی از هم فاصله داریم

اره خودمم بهش اعتقاد دارم

ولی چون کاروبارش بهم ریخته حرف نزدم گفتم بیشتر نشه دغدغه هامون یابهتر حلش کنیم ولی خب میبینم صبرکردم ولی شرایط هم جور نسد

اخه اکثرا خونه نیس

بعد نسبت به محبتی که خانوادم میکنن وظیفشه حداقل زنگ بزنه حالو احوالپرسی دوسدادم خودش زنگ بزنه من جلوی خانوادم ضایه میشم اونا به روم نمیزننا ولی اونیکی دامادمون زودزود زنگ میزنه شوهرم نه 

خیلی اعصابم بهم میریزه.اخه من از خانوادم دورم یه شهر دگن

خیلی درموردس حرف زدم

احساس میکنم هرسری عزت نفسم میاد پایین

البته چون فکرش درگیره سرده

ولی داره عادت میشه بینمون

درمورد بعدی هم اینکه دلم ازش شکسته پول کمی نبود از خوردن پوشیدنم زده بودم به نیت پس انداز ولی نفهمید

دیشب به یا بهونه گفتم بده من زنگتو فعال کنم سریع با اثرانگشت قفلو بازکرد که متوجه نشم

براش شرط گذاشته بودم که سیگاری نباشه گفت من یبار کشیدم خون بالا اورد دیگه غلط کنم

تو عقد شککردم به روش اوردم زد زیرش

اخرش دیگه زدم به روش اون بدتر روش بازشد جلو من میکشه