بچه ها من خیلی ادم سرزنده ای بودم اززمانیک اولین زایمانموداشتم ومامانم چندروزی موند پیشم ک تنهانباشم ولی شبا بخاطر خستگی خوابش میبرد و من تمام شباروتاسب بیدارمیموندم و بچموراه میبردم نمیدونم اثربیخوابی بود یا هرچیز دیگ ای یشب ک مامانم رفت خونش و منم اصلا نمیدونستم باید قران کنارم باشه داشتم ب بچم شیرمیدادم یهو ی ترس بدی اومد سراغم و هرچیز ترسناکی توذهنم بود یهو بهم یاداوری شد رودیواراحس میکردم یچیزایی میبینم انگاربهم نگاه میکردن و یلحظه ب دخترم ک نگاه کردم چشماش خیلی وحشتناک بود خیلی تذسیدم نزدیک بود پرتش کنم و شروکردم از ترسم سوره ناسوخوندم ک یهو دخترم شرو کرد بی وقفه جیغ زدن نمیدونم چرا ازاونموقع خیلی ازش ترسیدم و همونشبم ی شکل بدی میدیدمش پاهاشو و اینارو بعد یروز داشتم توگوگل میچرخیدم راحب ترس بعداز زایمان ی تاپیک دیدم راجب ال و اینچیرا ینفرنوشته بودهمسایمون میگفت بچم مث گربه بود بذدم دعانویس گفتن بچتو اجنه عوض کردن بابچه خوذشون و ارایشس کردن گذتشتن تودستشویی ارایشش پاک سده و دیگ حال گربه نداشته منک ازدخترم ازاونشب میترسیدم خیلی ترسم بیشتر شد تروخدامسخره نکنید من نمیدونم چمشده از اونشب تاحالا دیگ همش توخودمم دیگ اصلا ادم سابق نیستم دیگ حس هیچ کاری ندارم شوری ندارم ینی اون بچه بچه خودشون نبوده؟؟؟؟ ینی واقعا عوض میکنن؟؟؟؟
زمان قدیم چون اطلاعاتی نداشتن وقتی بچشون ب دنیا میومد مریض بود یا فوت میشد میزاشن پای این که آل امده بچه رو یکاری کرده در واقع اونا سواد نداشتن بچه ی بیماری داشته فوت میشده یا مریض میشده