یادمه زمستان دوسال پیش تاپیک زدم این جا …مدت ها پیش… با آقایی در ارتباط بودم(جهت شناخت و ازدواج ) رابطه کاملا با چهارچوبی بود …اشتباهاتی داشتم داخل رابطه که زیاد نبود (حرف های بچگانه)اما در صدد جبران بودم واقعا دوسش داشتم و فکر میکردم که میتونیم باهم خوشبخت بشیم .
اما در نهایت ایشون بهانه آورد ،دوسه بار غرورم رو شکستم چون فکر میکردم اشتباه از من بوده باید جبران کنم ،اما نه
ایشون عزم رفتن کرده بود ،اون روزا قلبم واقعا شکست چون ایشون موقع رفتن با حرفی که زد ناخواسته عزت نفس منو شکست و بالافاصله رابطه جدیدی رو شروع کرد …
نمیشد به کسی بگم چون معمولا این جور چیزا نگفتنش یک درده ،گفتنش هزار درد …
انقدر حس بی کسی کردم که اومدم این جا تاپیک زدم ،یادمه اون روزا برا این که قلبم اروم بشه خیلی برا خوشبختیش دعا کردم و نماز خوندم ،نخواستم کدورت این موضوع روح و روانمو نابود کنه اما اطمینان دارم بخشی از روحم آسیب دید ….
حالا دوسال گذشت چند شب پیش این اقا پیام داد و خواست که بهش فرصت بدم
چرا دروغ خوشحال شدم ،از این که برگشت خوشحال شدم ….شاید این ذات آدمه …
ولی ایشون دیگه برای من مهری نداشت (دلم خواست به زندگی جدیدم متعهد بمونم ،به خودم ،به رفتن این آدما )
دیروز رفتم و یادداشت نت گوشیمو دیدم که اون روزا از فرط تنهایی و بی کسی فقط مینوشتم ،همه متن هارو خوندم
چقدر این دنیا عجیبه ….چقدر ادم از هیچ چیز این دنیا خبر نداره ….
بله اونایی کهرفتن یه روز برمیگردن،شاید این عقیده منه ،اون روزا با حس خیلی بدی منو از خودش روند این ادم ،منم اونموقع یه دختر ۱۹ ساله بودم با اولین تجربه رابطه
راستش باهام خوب تا نکرد ….
بله به آن که مرا از دل خود راند بگویید
ملکی که در آن ظلم بود دیر نپاید.
گفتم شاید این متن دل دلشکسته ای رو آروم کنه