هیچی دیگه...ی کلاف قهوه ای درهم و برهم تومخمه از عصر هرچقدرتلاش میکنم کورتر میشه...
اینقد فکر کردم سرگیجه گرفتم
مستاصل گفتم ولشکن بابا بسپور ب خودش و دیگه راجبش فک نکن...
بهش اعتماد دارم...
من رفتم بخابم ..فکری بودم خابم نمیبرد...الان ک بهش سپردم گیج خابم و دلمم اروم...
شب و روزتون خوش...