فقط دل شکستن بلدن
ما رو آورده باغ خانوادگیشون تک و تنها
آبم قطع
صب ول کرده رفته
دو تا بچه رو جمع کردم
بدون آب اینجا حتی تلویزیون هم نداره
بعد خوردم زمین پام آسیب جدی دیده با این حال بازم حواسم به بچه ها بوده شام درست کردم بعد زنگ زده بچه ها رو حاضر کن ببرم خونه مادرم
( من یک ساله باهاشون نمیرم فقط اونا میرن)
بعد اینجا سگم داره
تو تاریکی سر ساعت حاضر بودیم به محض اینکه از اونجا اومده بیرون بداخلاقیاش شروع شد آخرم فحشم داد حتی بچه ها رو خوابوندم داد زد کوچیکه رو بیدار کرد
سهم غذای منم خورد که منتظر مونده بودم بیاد تا باهم بخوریم . شام بچه ها رو قبل از خونه مادرشوهر دادم
هر موقع میره با بچه ها من تو خیابون میمونم تا بیان بعد حتی نگاه نکرد ببینه پام چی شده