قضیه از دو ماه پیش شروع شد که برای دختر خالهٔ من که همسن خودمه، تقریبا یک ماه کوچکتر، خواستگار اومد.
چون طولانیه خلاصه میگم. آقا من و دختر خالهام هر دو مذهبی هستیم و از اونایی که با پسر رابطه نداشتن و حجاب و نماز و روزه و... آقا این آقا پسر با دختر خالهٔ من توی یک چنل درسی آشنا شدن، همونجا پسره اعتراف کرد که بهش علاقه داره و دختر خالهٔ من هم به خاطر عقایدش رد کرد و تموم، تا این که دو ماه پیش این آقا پسر که روانشناسی تهران میخونه با یک فرمولهایی دانشگاه این دختر خالهٔ من رو یافته بود و خلاصه که اومد برای خواستگاری به قصد جدی ازدواج. اینا اوکی بودن از همه لحاظ جز عقیدتی. دختر خالهٔ من هم خیلی پافشاری که من نمیتونم با کسی که نماز و روزه نداره ازدواج کنم. پسره هم گفته بود که من برای تو هر کاری میکنم، حتی نماز خون و روزه گیر هم میشم. از طرف خاله و شوهر خالهام اوکی ازدواج رو داشتند و مشکل دختر خالهٔ من بود. میگفت از کجا معلوم که به نماز و روزه پایبند بمونه وقتی باهاش بزرگ نشده؟ اگه همون دو ماه اپل بود چی؟ من گفتم حق نداری توی خونهٔ من ماهواره بیاری اون هم گفته چشم هر چی خاتون بگه ولی اگه اورد چی؟. خلاصه که طبق عادت همیشگیش برای راهگشایی مشکلات و راهنمایی اومد سراغ من. ما از بچگی با هم بزرگ شده بودیم و کلا اوکی هستیم، اژ همون اول هم من بهش میگفتم چیکار کن تا مشکلت حل بشه، مغز متفکرش منم انگاری.
آقا روتین بحثهای ما تا سه هفته پیش اینجوری بود که من میگفتم خب اگه مطمئن نیستی بگو نه و تمام. مگه نمیگی فقط یک نیمچه علاقه داری و جدی نیست؟ اون هم میگفت که نه من دوستش دارم نمیتونم نه بگم باز من میگفتم خودت همین الآن گفتی فقط یک علاقهٔ سطحیه و اون میخندید😐
تا این که همین یک هفته پیش من زدم به سیم آخر و گفتم ببین پریسا، من نمیدونم. فعلا یکی دو جلسهٔ مشاوره خانواده اوکی کن برید که وقت بخری. دو ماهه همه رو علاف خودت کردی. توی این دو سه جلسه هم تصمیمت رو بگیر و اگه خواستی ردش کنی برای این رد کن که مثلا با مشاوره فهمیدید به درد هم نمیخورید و فلان
پسره هم از همه لحاظ اوکیه. چه ماشین، چه درآمد، چه خونه همه چی خوبه
هستید بقیهاش رو بگم؟