منم مادر بزرگم رو بغل کردم هردو گریه میکردیم تنها بود وظاهرش مثل شکل دوران بیماریش بود میگفتم دعام کن اونم میگفت به خدا دارم دعات میکنم انگار هردومون ناراحت بودیم داشتم از ته دل برای مشکلات گریه میکردم حرفی راجبش نمیزدم ولی اون انگار میدونست نمیدونم وای انگار خالی شدم
اگه کسی میدونه بگه علتش چیه