2777
2789

سلام من خونه پدریم خیلییییییی اذیتم یلحظه ارامش ندارم دائم بحث و دعوا و اذیت جوری که الان که 19 سالمه همش دارم دنبال راهی میگردم هرچقدر خوب و اروم و ساکتم تک دخترم هستم انتظار دارن ازدواج کنم یا از همین الان یه کاری بکنم فقط خونه ارامش نداشته باشم بیکار نشینم من حتی ناهار و شامم درست میکنم کارای خونه رو انجام میدم اما جوری هر روز دعواست و الکی گیر میدن که من دیگه نمیتونم نحمل کنم با اینکه همش خونه ام حتی به علایق شخصی و حریمم احترام نمیزارن میخوان همین چیزاییم که باهاشون تو خلوت خودم باهاشون ارامش دارم ازم بگیرن هرچقدرم میگم که منم ادمم منم حق زندگی دارم دوست ندارم ازدواج کنم میخوام برای خودم زندگی کنم نه حرف مردم.. بعد میبینن ناراحتم بدتر اذیتم میکنن و میدونن از ازدواج متنفرما ولی بازم دائم ازارم میدن اخه من چیکار کردم مگه من حق انتخاب برای زندگی خودمو ندارم الان معلوم نیست ثبت نام دانشگاهمو که برای ترم بهمنه کی پذیرفته شه من برم راحت شم از دست این خونه.. ولی خوابگاه هم یه دردسر .. ازین ناراحتم ک بقیه رو میدیدم تو خوابگاه اذیتن برمیگردن پیش خونوادشون خوشحااال خونه براشون محل ارامشه خیلی غمم میگیره که منی که خونه پدریم برام ارامش نیست کجا رو دارم برم؟ بارها و بارها دردسرای زندگی خوابگاهی هم تحمل کردم که تک و تنها غریب و بی کس اونهمه اذیتم کردن... اینا مهم نیست الان من باز این ماه هارو پیش این خونواده تحمل کنم و با اضطراب سپری کنم که هرصبح بابام منو زود بیدار کنه بگه مغازه وایسا.. د یکی نیست بگه اخه مرد حسابی خودت مغازه زدی خودتم وایسا چرا دختر.. چندبار مزاحمم شدن اذیتم کردن پیشنهاد بیشرمانه دادن مشتریا که من بهشونم گفتم باور نکردن گفتن فقط بهونه میاری که هیچ کاری نکنی... واقعا خسته م به بن بست رسیدم شبو روز ندارم دائم دنبال راه میگردم نجات پیدا کنم یه روز بتونم مستقل شم از اینده هم مطمعن نیستم و خیلی نا امیدم ترم یک مهندسی کامپیوترم و رشتمم بشدت سخته انقدر که نمیرسم کار دیگه بکنم و با وجود اینکه اگه دور باشم و اذیت شم بازم نخوام به اون خونه پر درد برگردم باید چیکار کنم؟ کار پاره وقت هم نیست شهر کوچیکه و امکانات نداره اما هیچوقت نمیتونم بیخیال رویام بشم هرچقدر دوره و شرایط و خانوادم اذیتم میکنن نمیخوام روحم بمیره..دلم میخواد بمیرم و زندگی نکنم.. نمیدونم واقعا چیکار کنم حتی به فکر افتادم سه سال دیگه اینا فرار کنم تهران و کار کنم و مستقل شم ولی مشکل من فراتر از این چیزاست همه چی تو هم قاطی شده واقعا نمیتونم تحمل کنم دیگه... چیکار کنم نه خدا میرسه به دادم نه امیدی برام مونده من فقط میخوام زندگی کنم نه اینکه هر روز حرف و دعوا بشنوم مگه چیکارکردم که نمیتونم زندگی کنم؟ راهی دارید بگید 

ممنونم که خوندید

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

کاش بدونی اوضاع خیلی از ما همینه حالا سبک تر با مشکلاتی ک ناشی از خونوادس خوابگاه اونقدرا هم ک فک میکنی بد نیست تازه خیلیم خوبه و دور میشی از حواشی میدونم چقد حس بدی داره وقتی مقایسه میکنی اما وقتی چن سال بگذره میفهمی هیج جا ارامش همون خونه کوفتی رو نداره(تجربه کردم الان 21 سالمه و همسن تو بودم مث تو فکر میکردم) اروم باش و ادامه بده واقعا زندگی برای بعضی از ما گل و بلبل نیست و قراره درد بکشیم.. 

اره ولی از ازدواج متنفرم نمیتونم با کسی ازدواج کنم که دوسش ندارم

ببین اگه موقعیت خوب اومد کسی که ذات پاکی داشت دستش به دهنش میرسید الکی ردش نکن یه مدت تحت نظر خانواده باهاش آشنا شو شاید خوشت اومد

از خونه بابات که بهتره

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  9 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  8 ساعت پیش