2777
2789

پارسال ۱۶ آبان با همسرم آشنا شدم یه دختر درسخون و شاگرد اول مدرسه بودم کلاس یازدهم بودم و خب به درست یا غلط مثل هر دختر دیگه ای که توی این سن وارد رابطه میشه منم وارد رابطه با همسرم شدم ک برخلاف بقیه لااقل رابطه ما جدی بود و همسرم واقعا مرد بود .. بعد دقیقا دو ماه خودم به اشتباه به مادرم اعتماد کردم و بهش موضوع رو گفتم اون موقع مادر همسرم بیمار بود و دکترا جوابش کرده بودن خلاصه مادرم به داییم گفت 

که مثلا داییم در جریان باشه و هوای منو داشته باشه راجب همسرم تحقیق کنه و .. همسرم کارش دولتیه 

گذشت .. مادرم محدودم میکرد میرفتم مدرسه میدیدم که یواشکی میاد دنبالم یهو‌توی مدرسه میدیدمش نمیزاشت یه قدم تنها بردارم خلاصه که مادر همسرم فوت کرد دو شب بعد اینکه مادر همسرم فوت کرد مادرم مجبورم کرد که باید الان شمارش رو بدی من می‌خوام باهاش صحبت کنم همسرم بهم می‌گفت واقعا الان وقتشه؟

حالش ناخوش بود و مادر من بهش زنگ زد باهم صحبت کردن و مادرم می‌گفت هرچه زودتر باید بیای خواستگاری باید نشون کنید فقط یه نشون براش بیار بعد دو سال سه سال اصلا عروسی بگیر 

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

برای دیدن های کوچیک باید مثل سگ کتک میخوردم یادم ی بار با میله آهنی انقد زد تو بازوم بازوم کبود کبود شده بود 

یادمه ی بار رفتیم تفریح بعد مامانم اینا داشتن کباب درست میکردن من خیلی گشنه بودم سفره رو پهن کردم یکم برنج ریختم خوردم بعد مادرم به داییم زنگ زده بود گفته بود دختر من انقد بی حیا و بی همه چیزه نشسته بالای سفره نزاشته باباش بشینه مارو خر حساب کرده فقط برای خودش غذا کشیده

داییم شوهرمو اون موقع میبرد توی انبار خارج از شهر 

می‌گفت این دختر برات زن نمیشه من ی بار میخواستم برم بیرون یکم بخدا فقط یکم رژ زدم مامانم با مشت اومد تو صورتم که اینو پاک کن الان بابات میگه این خراب میخواد بره کجا منم گفتم کاش میشد این بابارو خفه کرد! دیدم یهو اومد مثل سگ منو زد 

بعد داییم شوهرمو برده بود بهش گفته بود این میخواد باباشو تو خواب خفه کنه چجوری میخوای بهش اعتماد کنی

شوهرم خیلی دوسم داشت بخاطرم اومد خواستگاری 

اول خودش تنها اومد چند مرتبه خونوادم میگفتن شلوارش پاره بوده لباسش پاره بوده (زاپ دار)) 

این بوی سیگار میده این تریاک می‌کشه معتاده

چقدر چندشن زنهای سنتی

من سنتی هم ازدواج کردم ، چند وقت بعد از ازدواج دعوامون شد و منو فرستاد خونه بابام بعدش من زنگ زدم شوهرم و خواستم طولانی نشه و برم سر خونه زندگیم مثلا چون داداشم مراسم عروسیش نزدیک بود 

بعد مامانم بهم ج نده بخاطر اینکه با شوهرم حرف زدم بیاد دنبالم برم سر زندگیم

مامانم ک به شوهرم اون موقع می‌گفت فقط ی نشون بیار دیگه راحت باشید بعد اینکه بابام یکم مخالفت کرد 

هرروز شوهرمو می‌بردن همون انبار کوفتی که ما دخترمون بساز نیست نمیخوادت بخدا این بچه س وابسته شده الکی تو برو تو ولش کن ما دخترمونو درست میکنیم خودمون 

شاید بگین تو اینارو از کجا شنیدی؟ هروقت شوهرم میخواست بره پیششون قبلش بهم زنگ میزد می‌گفت دارم میرم جای زنگ نزن خودم زنگ میزنم منم خدافظی میکردم قطع نمیکردم و پشت خط میموندم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز