2777
logo

تبـادل نـظر

تبادل نظر

تبادل نظر

  1.  تبادل نظر
  2.  متفرقه
  3.  عمومی
  4.  این کار شوهرم خیانت میشه یانه
2789
عنوان

این کار شوهرم خیانت میشه یانه

| مشاهده متن کامل بحث + 821 بازدید | 53 پست
1403/11/07
|
23:26
اظهار نظر
مشاهده افراد آنلاین
تو این ۵سال هیچی نداشت با نداریش با حقوق کمش با همچی ساختم ولی امشب هرچی از دهنش در اومد بهم گفت

تصمیم نگرفتی عوض بشی ؟ الان خودشا نشون داد دیگه مثل سابق دلت واسش نسوزه من با وجودم این کامنتو درک کردم منم کشیدم این روزها را . دیگه دلت نسوزه . از فردا پاشو خونه تکونی هرچی اشغال و لباس کهنه داری بریز دور هرچی واسه خونه میخای بنویس رو کاغذ بخره 

گارنت اسم یه سنگه که به دونه های انار هم میشناسن🙂 کاربری دوم و جدیدم ....
1403/11/07
|
23:39

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

اگر کامنت بد نیست چه اشکالی داره خب این همه چک کردن همدیگه جز جنگ عصاب بقرآن هیچی نداره

هوووف راست میگی میخام دیگه بیخیالش باشم 

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
1403/11/07
|
23:39
حالم از زن بودنم بهم میخوره.از اینکه بخاطر بچه هام نتونم برم از اینکه هرچی فوش بود بهم داد .کاش هیچ ...

حالتو درک میکنم ومیفممت سخته بخاطر بچهات بخاطر اینکه پشتوانه ای نداری تکیه کاه نداری ک ازین زندگیه کوفتی خودتو خلاص کنی دقیق من مثل توام فقد دارم از ذرون پیرمیشم من خیلی داغونم هیچکاری م نمیتونم برا خودم انجام بدم من بچه مریض دارم فقد واسه اونه ک سعی میکنم خوب بمونم😓

1403/11/07
|
23:41
تصمیم نگرفتی عوض بشی ؟ الان خودشا نشون داد دیگه مثل سابق دلت واسش نسوزه من با وجودم این کامنتو درک ک ...

اخه کار درست حسابی نداره درست سرکارم نمیره شاید باورت نشه هرچی میخاستم نمیخریدم میگفتم بزار پس انداز برای روز که نیاز بشه ولی الان مبینم اشتباه کردم باید فقط ازش پول کشید

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
1403/11/07
|
23:41

نمیتونیم بگیم مرد ها فقط اینطورین

کلا ذات بعضی ادما طوریه ک اگه با همه چیزشون بسازی و بهشون احترام بزاری ب حرومزاده ترین شکل ممکن جوابتو میدن


👑کوروش بزرگ👑         گفتم نژاد پاکت؟گفتا که آریایی!گفتم از چه قومی گفتا که بختیاری!👑🎹خوزستان💚✌

1403/11/07
|
23:41
اخه کار درست حسابی نداره درست سرکارم نمیره شاید باورت نشه هرچی میخاستم نمیخریدم میگفتم بزار پس انداز ...

الان شغلش چیه ؟ منم تو همچین شرایطی ام ولی خودما کشیدم کنار گفتم اون مرده وظیفشه کار کنه خرج کنه . یموقع هایی ما زن ها از ترحممون مته به خشاش میزاریم ولی مردها اینطور نیستن حتی همون ها ک کار بار درست ندارن . ببین روشی ک گفتم من دارم ۲ ساله پیش میبرم و نتیجه گرفتم حتی ایام بیکاریش !

گارنت اسم یه سنگه که به دونه های انار هم میشناسن🙂 کاربری دوم و جدیدم ....
1403/11/07
|
23:43
حالتو درک میکنم ومیفممت سخته بخاطر بچهات بخاطر اینکه پشتوانه ای نداری تکیه کاه نداری ک ازین زندگیه ک ...

هی خواهر هیچ وقت لب باز نکردم بگم چی میخام چی نداریم همیشه ب همه چی قانع بودم .همه میگفتن نکن دختر مردا ارزش نداره ب خودت برس ولی امشب فهمیدم چی میگن

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
1403/11/07
|
23:44
الان شغلش چیه ؟ منم تو همچین شرایطی ام ولی خودما کشیدم کنار گفتم اون مرده وظیفشه کار کنه خرج کنه . ی ...

نجاری

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
1403/11/07
|
23:44
نمیتونیم بگیم مرد ها فقط اینطورینکلا ذات بعضی ادما طوریه ک اگه با همه چیزشون بسازی و بهشون احترام بز ...

بله امشب جوابشو دادم و قلبم شکست

فرزندم،ازملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم.امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد. روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی    خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز. روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد، این روزهادارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد
1403/11/07
|
23:45
به روز رسانی
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

زندگی چه بلایی داره سرم میاره

atana_zeba | 1 دقیقه پیش

چقدر باید سرکه بریزم تو شیشه ترشی کلم قرمز

nilooo_77 | 1 دقیقه پیش

انتخاب دوم

کیمیاگر_۲ | 1 دقیقه پیش
بیشتر ببینید
2791
2779

تاپیک های به روز شده

چجوری رژیم بگیریم ک بدن هم ضعیف نشه

کالری شماری کنوقتی گشنه شدی کاهو و خیار ...
1 دقیقه پیش

پانیک

چه سخته اینجوری باید بری توی هوای ازاد ق...
1 دقیقه پیش

چطوری ژله درست کنم

بزن تو نت خب
1 دقیقه پیش
بیشتر ببینید
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
سرنوشت دوستم خیلی عجیب غریبه دلم براش ریشه
توسط   گل_همیشه_خندان  |  10 ساعت پیش
شوهرم گفت دوستت ندارم😭
توسط   زندگیمیی  |  9 ساعت پیش
کاش الان ی شوهر داشتم بعد
توسط   bff_  |  2 روز پیش

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته

حس ششمی حرفه ای😎

hhgjghffhj | 1 روز پیش

از امام زمان چی میدونی (بیا حرف بزنیم)

بیداررری | 1 روز پیش

من زندگی 5ماه قبلمو میخوام 😭😭😭😭مگه زوره من بچه نمیخوام

درسانفسم | 1 روز پیش
بیشتر ببینید
داغ ترین های تاپیک های امروز
شوهرم گفت دوستت ندارم😭
توسط   زندگیمیی  |  9 ساعت پیش
فرزند دوم
توسط   mmmary66  |  6 ساعت پیش
ومپایر🧛🏻‍♀️🍷
توسط   _vampi_  |  9 ساعت پیش

امروز با کلینیک

پرسش و پاسخ

پرخاشگری کودک سه و نیم ساله

پرسش و پاسخ

کی می تونم تست بارداری بدم؟

پرسش و پاسخ

آیا باردار هستم؟
ورود به کلینیک
وب گردی
بحرین زیر نور توسعه پایدار؛ گامی سبز در خلیج فارس برای حذف ۱۰۰ هزار تن کربن در سال
بحرین
بار سنگین بانک آینده بر دوش بانک ملی / چرخه ناترازی در نظام بانکی ایران تکرار می‌شود؟
بانک آینده
ناگفته‌های توافقنامه 123 آمریکا و عربستان؛ چگونه میدان‌داری روسیه و چین محدود می‌شود؟
فاجعه فرونشست شهرها را تهدید می‌کند!
ریسک تامین مالی در هر کشور چقدر است؟ + اینفوگرافی
ریسک تامین مالی در سال ۲۰۲۵