2777
2789

سلام من یه اکانت دیگه داشتم اینجا مجبور شدم با یه شماره دیگه بیام که شناسی نشم خانوما توروخدا هرکی هرقدر میتونه کمکم کنه بخدا دیگه عقلم قد نمیده به چشمم اشکه یه چشمم خون به قرآن کم آوردم شبی نیست که گریه نکنم یا از غم و غصه کابوس نبینم و از خواب نپرم خواهشا هرکی فکر میکنه فهم و درک و عقلش بالاست یا میدونه چطور زندگیمو درست کنم نظرش رو بگه دعاتون میکنم….

متن رو تایپ کردم میذارم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

باسلام.

بنده زن نیستم،

پسرم...

ولی تجربیات خوبی دارم...

بفرمائید.

با تشکر.

به نام خدا. با سلام.  «آسمان فرصت خوبی است، اگر پر بکشیم... به افق های دل انگیز خدا سر بکشیم...»  «درخواست دوستی با جنس مخالف پذیرفته نمی شود، ما اهل این کارا نیستیم.»  «تاریخ تولد الکی است.»  «کاربری جدیده بنده قدیمیم.»  «لطف کنید قبل از گزارش زدن موضوع رو به خودم اطلاع بدید، چون شماره دیگه ای برای تعلیق شدن ندارم.» با تشکر.

 

من از یک خانواده معمولی بودم پدرم بازاری بود خیلی مرد بدذات و بی رحمی بود مدام من و مادرم رو کتک میزد بی کس بودم مادرم هم کم ازش نداشت تحقیر و زخم زبون و خلاصه توسری خور و بی پناه بزرگ شدم کلی درس خوندم کنکور پزشکی قبول شم ولی نشد یعنی شهر دیگه قبول میشدم شهر خودمون نمیاوردم پدرم نذاشت هرچی داییم و بزرگترها باهاش حرف زدن قبول نکرد گفت بره شهر دیگه هر.ز.ه میشه نمیشه جمعش کرد غلط کرده همینجا هر چی میخواد بخونم منم ناچار رفتم شیمی خوندم خلاصه سیاه بخت شدم دیگه از همون روز اول که می رفتم دانشگاه مادرم میگفت تو چرا خاستگار نداری دخترخاله هام یکی پشت اون یکی عروس شدن همه دخترای فامیل خاستگار داشتن الا من

نه قیافه درست و حسابی داشتم البته جرئتم نداشتم به خودم برسم نه هیچی وضع مالیمونم اون سال بدشد بابام ورشکست شد و خلاصه دیگه بعد عمری سه چهارتا خاستگار اومدن برام یکی از یکی دیگه بدتر مادر پدرمم همش میگفتن برو دیگه خوبن چرا ایراد الکی میگیری ولی به قرآن اصلا خوب نبودن یکیشون کارگر خیاطی بود از همشون بهتر بود مثلا روز اول گفت من نمیخوام زنم بره سرکار گفتم نه بابام کلی دعوا کرد آخرم کتکم زد که یا زنش میشی یا آقت میکنم همون شب با دل شکسته نماز خوندم گفتم خدایا اگه منو میبینی اگه من بندتم خودت شاهدی که نه دل کسی رو شکوندم نه کسی رو عذاب دادم خدارو قسم دادم به بزرگیش که یه آدم خوب بذاره سر راهم

به یه هفته نکشید شوهرم اومد خاستگاریم به قرآن تو خواب شبمم نمیدیم همچین خاستگاری رو یعنی به محض اینکه رفتن مادرم گفت یه نذری بکنیم تورو بخواد آقا بود همه چی تموم نگم براتون اصلا اون موقع فکر میکردم چه بخت بلندی دارم بنده برگزیده خدام نگو نه امتحان الهیه قرار به غلط کردن بیوفتم خلاصه شوهرم اومدو رفت و در و همسایه دیدنش گفتن خاستگار فلانی چه خوشتیپه چه خوشگله چه پولداره ولی خب ما به کسی نگفتیم شوهرم قبلا دخترخالشو عقد کرده بوده جداشده بودن اصلا کلا مدلشون باما فرق میکرد همه شون تحصیل کرده دکتر مهندس با شخصیت خلاصه مادرشوهرم حسابی قیافه میومد برام خواهرشوهرام هردو مخالف بودن ولی من خیلی شوهرمو میخواستم خیلی مرد خوبی بود اپن مایند و خلاصه مرد آرزوهام به هربدبختی ای بود پدر مادرشو راضی کرد ایناهم چون از طریق یه دوستی با ما اشنا شده بودن همش به اون میگفتن پسرشون خیلی منو میخواد و خانوادش مخالفن و از این حرفا

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   8080aylinamm  |  10 ساعت پیش
توسط   آرزو1388  |  9 ساعت پیش