من یه خانم 29ساله ام که 15سال ازدواج کردم ودوتا دختر 9و11ساله دارم که 15سالم بود امدم تو خانواده شوهرم اون زمان مادرم هیچ مهر ومحبتی به من نداشت وهیچی برام تهیه نمیکرد حتی یه نوار بهداشتی ساده واسه دخترش چون من تنها دخترم
منم مجبور شدم فقط هرچی زودتر شوهر کنم از وقتی که شوهرم کردم به شوهرم وابسته شدم طوری که حتی تحمل یه لحظه دوریش نداشتم و هر کاری به خاطرش کردم وقتی امدن خواستگاری مادرم شوهرم به دروغ گفت جوشکاره در صورتی که همش دروغ بود فقط با وام گرفتن زیاد یه طبقه 50متری ساخته بود
دوران بد بختی وبی پولی های من از وقتی شروع شد که وام ازدواجمونم خانواده اش بردن جای طلا گفتن پول قرض کردیم طلا گرفتیم
وبعدش دیگه به نون شب محتاج شدیم تا اینکه یه روز اینقدر بی پولی روم فشار اورده بود با دوتا بچه کوچیک رفتم سرکار وطی این مدت چون کار خانه داشتم وبچه شیر به شیره داشتم خیلی شکسته شدم طوری که قبلا به خوشگل بودم بهد از گذشت 14سال هنوزم بیکار خونه اس ولی با اینکه همچی زندگی بامن وهمیشه هواش دارم موقع ماشین خریدن خودم بهش پول دادم ماشین بگیره وخرج خونه 10سال با منه ولی من پول برام مطرح نیست
مشکلم اینه من زحمت میکشم ولی 14روز کرونا گرفت من ازش نگهداری کردم تو بیمارستان اونم شب وروز طوری که خانوادش حتی مادرش میترسید دورش بیاد .بماند چقدر راز ونیاز کردم براش که خوب بشه اوردمش خونه یک ماه هم توی خونه نگهداریش کردم وتولداش وروز مرد همیشه کادو گرفتم ولی در عوض زمانیکه من مریضم براش مهم نیست واصلا هیچوقت بفکر سوپرایز کردن من نیست .
پدر بزرگم که چند روزه دیگه چهلمش هست من هم همش اسنپ گرفتم رفتم سر خاک ومزار در صورتی که پول ماشینی که گرفته رو خودم دادم دیروز بهش گفتم سالگرد پدرمه من تا سرخاک ببر یه داد وبیدادی راه انداخت که نمیبرم بعد یه عالمه فوش وکتک تروخدا خواهرانه بگین چیکار کنم الان پنج صبحه دارم با چشمای اشکی براتون این مینویسم