امروز ساعت نه و خورده ای بود من بیدار شدم دیدم مامانم رفاه سرکار بابام هم خوابه آلارمش زنگ خورد بیدار شدم با صدای آلارمش امروز باید مدرسه میرفتم نرفتم ولی بیدار شدم تعجب کردم مادرم بیدارم نکرد خلاصه مادرم زنک زد بهمفت بیدار کن بابا تو بابام هم خیلی وحشیه یه بار دعوا کردن چند سال پیش مادر و پدرم پایه ی صندلی خورد کرده یه تلفن بی سیم هم داشتم اونم پوکوند من تکونش دادم بیدارش کردم دوباره خوابید ( مادرم هم سخت بیدارش میکنه خوابش سنگینه و بی ادب و بی اعصاب) بعد دوباره زنگ زدم به مادرم گفتم بیدار نمیشه گفت تکونش بده برای باز دوم تکونش دادم محکم و بی اعصاب گفت نمیخوام برم سرکار منم داشتم حرف میزدم دیگه خیلی ترسیدم رفتم بعد مامانم زنگ زد به تلفن خونه بعد من برداشتم مامانم گفت تو چرا برمیداری( میخواسته بابام بیدار بشه) بعد بابام هم با صدای تلفن بلند شد گفت کیه چی میگه با بی اعصابی منم خیلیییییییی میترسم از دعوا یعنی کوچکترین چیزی منو میترسونه مامانم دو سه بار زنگ زد منم استرس گرفته بودم مامانم از این ور بابام از اون ور من دیگه بغض داشتم گفتم به بابام با ترس و لرز با تو کار داره بابام برداشت با صدای بلند و عصبی گفت بله نمیرم امروز سرکار منم رفتم تو اتاق از ترسم گریه کردم نفسم بالا نمیومد الان میدونم با هم قهر میکنن جَو خونه بد میشه حالا لطفا قضاوت نکنید که چقدر ترسویی و فلان من بابامو میشناسم خیلی وحشیه تروخدا دلداریم بدین خیلی هم ببخشید طولانی شد
به مادر بیفکرت گفتی که چقدر استرسی شدی سر اینا؟ ول کن بابا در اینجور مواقع اصلا باباتو صدا نزن بگو ب ...
نه حالا توهین نکنید ولی واقعا من تو سن کم رفتم دکتر استرس و اضطراب دارم افسردگی هم علائمش رو دارم است هم دادم افسردگی دارم واقعا نمیدونید توی این خانواده چه ها که به من نمیگذره
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
حتی یه بار بابام اومد خونه صابش خورد بود وسیلههاشو اینور اونور پرت میکرد مامانم بهش گفت بچه میترسه منظورش من بودم اون بی شعور هم برگشت گفت بچه بی خود میکنه