خانوما من ی سال و نیمه با همسرمم با عقد و عروسی باهم میشه ی سال و نیم آقا این شوهر لامصب من تو این مدت یبار نیومده قریونم بره یبار نیومده بگه دوست دارم یبار بغلم نکرده همیشه پرنسس بوده اگرم گفته چون من بهش گفتم
دیشب از درد قلبم داشتم میمردم یعنی بیدارش کردم میگم تروخدا بیدار شو دارم میمیرم من بلند شده که چه بلند شدنی چشماشو باز کرده میگه پاشو برو آب بخور خوب میشی من چیکار کنم دوباره خوابید منم حرصم گرفت چه جور، یدونه محکم با مشت زدم به دستش گفتم ایشالا تو بمیری که به زنت یزره هم اهمیت نمیدی آقا من خوابیدم صبح دیدم پیام داده خوبی منم جواب ندادم امروزم مهمونی دعوت بودیم مجبور شدم یکی دو کلمه باهاش حرف بزنم شب برگشتیم خونه دست پیش گرفته پس نیوفته هی میگه تو زدی به دست من چرا امروز اینجوری پوشیده بودی منم هیچی نگفتم الان اومدیم تو جامون انتظار دارم از دلم دربیاره ، منتظر موندم دیدم هیچی بهش گفتم نمیخای از دلم در بیاری برگشته میگه نه من ناراحتم نه تو گرفت خوابید منم بهش گفتم ازت متنفرم فهمیدی حالم داره ازت بهم میخوره اه منم جامو جدا کردم چیکار کنم باهاش 😭💔💔