چند شب پیش شوهرم گفت بریم خونه مادرم اینا من گفتم نریم اونا شام میخورن این بچه هم کوچیکه باز یه چیزی نگن خوششون نمیاد گفت نه بریم و اینا اقا ما رفتیم اینا آبگوشت درست کرده بودن قابلمه کوفتیشونو پایین گذاشته بودن میدونستم خطرناکه بچه رو نشوندم کنار خودم که آمادش کنیم بریم خونمون شوهر و مادر شوهرم گفتن نه بزار بیاد این بچه با سرعت دوید کل مچ سمت راستش رفت تو قابلمه اینا حالا خواهر شوهرمم بالا سر قابلمه هم بود مثل گاو نشسته خب بچه رو اون ور کن
بردیمش بیمارستان کل مچ ش سوخته بود کنار دستش هم خورده بود به قابلمه پوستش کنده بود
حالا میبینن من چه حالیم هم همش گریه میکنم انقدر ناراحتم برا دخترم شوهرم اومده میگه نری خونه مادرم اینا بابام باهات دعوا میکنه گفتم مگه خونه ما سوخت دستش پ نه اون قابلمه عمم بود زدین دخترمو ناقص کردین همین طور بر و بر منو نگا میکنه یه گوهی خوردن بعد این اخلاق طبکارانشون چیه اخه حرومزاده های پدرسگ
دخترمم یکسالو ۷ ماهشه😭😔