من یادمه چند سال پیش برا کاری رفتم تهران.خودمون جنوب میشینیم.یه روز کامل تو ماشین لودیم.دخترعمه های گرام تهران دانشجو بودن.و خونه داشتن و همیشه اصرار ک بیا اینجا چند روز.خلاصه هی تو راه زنگ ک شام نخورو ما تدارک دیدیم.منم دوستم همرام بود.از ماشین.ک پیاده شدیم ن و ده شب بود.هی زنگ که پس کی میاین مردیم گشنگی.مام گشنه در حد مرگ.گفتیم زشته بیرون شام بخوریم تدارک دیدن.هول و هول رفتیم رسیدیم خونشونو در انتظار کشیدن.شام. گفتن وای چقدر دیر کردین مردیم و خلاصه.
سر از پا نمیشناختیم.خودشون سه نفر بودن ما پنج نفر.چشمتون روز بد نبینه.دقیقا یه بشقاب غذا گذاشتن وسط.نفری نصف کفگیر گیرمون اومد.یعنی دقیقا غذای یه نفر بود.با یه بشقاب خورش.چها تا قلیه مرغ.منو دوستم شوک بهم نگاه میکردیم.اشک قشنگ تو چشمامون حلقه.زد.حتی نونم نذاشته بودن سر سفره.با بدبختی نصف کفگیر ریختیم.دختر عمه بزرگم دوتا کفگیر ریخت گفت من خیلی گشنمه.ه
بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش! پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم میخوای شروع کن.
قدیما ما زیاد میرفتیم شهرستان تقریبا کل عید اونجا بودیم و ممعمولا ناهار و شام هرسری خونت یکی دعوت بودیم ناهار یه جا شام یهجا کم کم میشد ۲۶ وعده
به همین سوی چراغ قسم نزدیک ۲۴ وعده اش قیمه بود
انقد که من تا سالها قیمه نخوردم و اون آدم سابق نشدم
قربون دستت جانماز مارم آب بکش ... اگه چیزی از تفکرات و سبک زندگی من (نه اعتقاداتم) برات عجیب میاد یادت باشه این زندگی منه لزومی نداره قبولش کنی ، قضاوتش کنی ، مسخره اش کنی اما میتونی مخالفش باشی و با نهایت انسانیت از کنارش بگذری
بدترینش خونه ی بنده خدایی دعوت شدیم و چون از شهرستان میذرفتیم ساعت ها دو بود رسیدیم حسابی هم گشنه بودیم سفره رو که پهن کردن دیدم غذا کال جوش گذاشتن جلو مون ینی ارمان هام ب باد رفت