پدرم معتاد بود و مارو ول کرد و رفت منم شدم کمک خرج خانواده.حدود ۱ سال فروشنده بودم و کل مغازه دستم بود حقوقم خوب بود و همیشه به موقع پرداخت میکرد.بهم اعتماد داشت منم هرگز خیانت نکردم.همیشه برای صابحکارم بهترین ها رو میخواستم.اخلاق بدی که داشت به دست سبک و سنگین و انرژی درونی خیلی معتقد بود و به نظرش انرژی من کم بود.و گاهی اوقات سر چیزای الکی غر میزد و خرابی بازار رو اصلا در نظر نداشت.یه دفعه من قهر کردم خواهش کرد برگشتم یه سری خودش منو بیرون انداخت و معذرت خواهی کرد برگشتم و ۳ ماه بعد این قضیه پای تلفن با خنده بهم گفت من اشتباه کردم تو رو برگردوندم. اون موقع هم بازار خراب بود من واقعا ناراحت شدم گفتم من اشتباه کردم که برگشتم .از این حرفش ۱ ماه گذشت یه روز که از خواب بیدار شدم دیدم پیام داده اگه از عهده کارا برنمیای بگو یکی دیگه رو بیارم منم گفتم بیار 😐 خلاصه منو بیرون انداخت.سری رفت دیوار آگهی گذاشت و فروشنده جدید آورد.منم خیلی دنبال کار گشتم تمام وقت ۵ تومن میدن.وقتی برای تصفیه رفتم گفت من ازت ناراحتم باید ازم میپرسیدی چی شده نه اینکه گفتی یکی دیگه رو پیدا کنم.شهر ما کوچیکه کار پیدا کردن سخته .من مهارتی ندارم پولم ندارم برم یاد بگیرم.پول لازمم که هستم.مغازه به خونم هم نزدیک بود.به نظر شما یه جوری غیر مستقیم باهاش حرف بزنم دلش به رحم بیاد یا غرورمو نشکنم.میترسم دوباره جوابم کنه غرورم له میشه .خیلی افسرده و ناراحتم حس می کنم بهم خیانت شده.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.