خیلی تنهام تا یه مدت حالم خوب میشه یکی میاد حالم رو بد می کنه دیگه خسته شدم بریدم دیگه هیچ کس رو ندارم با مادرم حرف بزنم همش نصیحت علکی میکنه تحقیرم میکنه میزاره گریه کنم همین الانشم به خاطر اون دارم با گربه می نویسم پدرمم اصلا بهم اهمیت نمیده انگار نه انگار همکلاسی هام رو میبینم چه پدر هوایی دارن چقدر واسشون مهمه تنها کاری که برام کرد فقط شوهرم داد اونم نه به خواست خودم خودش انتخابش کرد نه تو درسم کمکم کرد نه تو زندگی پشتم بود هیچ کس رو ندارم باهاش دردل کنم باهاش حرف بزنم فقط به حرف هام گوش بده قضاوتم نکنه اینقدر. دیگه نمیدونم بت زندگیم چیکار کنم نمیدونم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دوست داشتم مثل هم سن و سالام همش خوش میگذرونمدم با پدر مادرم دوست بودم فامیل های خوب داشتم بعضی وقتا تنها دقدقم هم این بود که درسم رو بخونم بعضی وقتی مشکلات دوستام رو میبینم تو دلم بشون میخندم میگم اینا جا من بودن چی میکردن
بیشتر زندگیا همینه بخداباید سعی و تلاشتو کنی زندگیتو تغییر بدی ب خودت کمک کن از درون خودت شروع کن
خیلی خیلی با خودم خلوت کردم خودم رو از اول بسازم ولی باز یکی میاد نابودم میکنه حالم رو خراب میکنه نمی تونم که مادرم و پدرم و از زندگیم حذف کنم با همه ی اینها از ته دلم دوسشون دارم ولی خودم دارم اذیت میشم خودم رو گم کردم انگار
منم تنهام وهمین وضعیت رو دارم مادرم که میگه وقت ندارم باهات صحبت کنم به داداشام همش خدمت رسانی میکنه به من میگه برو به درک و...ولشون کن من تصمیم گرفتم کلا زنگ نزنم مادری که از زنگ زدن بچه اش عذاب بشه مادر نیست
به هیچکس اونقدر قدرت نده که بتونه از پا درت بیاره...تو مشکلت اینه از بقیه انتظار دارینداشته باش لطفا ...
تا کی فقط خودم و خودم منم به یه همدم نیاز دارم به کسی که از حرف زدن باهاش احساس لذت کنم کن حتی شوهرم هم همدم خودم نمیدونم با هم حرف بزنیم تهش به دعوا ختم میشه