چهار ساله عقدم
داستان زندگیمونم طولانیه
سنمون کم بودو زیاد بی تجربگی کردیم
واسه همین خانواده هامون هم وارد بحثامون شدن
یکی دوبار مشکلاتمون طوری بود ک میخواستیم جدا بشیم و بین خانوادم و همسرم بحث شد ( یعنی پدرم ب شوهرم توهین کرد)
کلا هم پدرم از اول بلد نبود چطور رفتارش رو مدیریت کنه و بی محلی میکرد اینا
با ما ک بچشیمم همینه ی روز خوب ی روز بد
ولی خب شوهرم تحمل این رفتارو نداشت
از طرفی خانواده شوهرم خیلی با سیاستن و بلدن چطور رفتار کنن
خلاصه کنم شوهرم تا دوسال اول خوب رفت و آمد داشت
یکسال بعد کم و بیش میومد یعنی کم میومد ولی داشتم راضیش میکردم ک رفت و آمد کنه و بحث بزرگی شد ک بعدشم بابام بهش توهین کرد و.... دیگ الان تقریبا یکساله نیومذه
خانواده شوهرم چندبار زنگ زدن برای عروسی بابام اجازه نمیده بیان
حتی جواب زنگ پدرشوهرم رو نداد🤦🏻♀️
از هر راهی رفتم
خودم خواهر برادرام با پدرم حرف زدیم ک بذار بیان اونوقت شوهرمم میاد حل میشه عروسی کنیم
عمم صحبت کرد با پدرم راضی نشد
خلاصه کنم پدرم راضی نشده
از طرفی میدونم پدرمم آدمی نیست ک من شوهرمو بخاطزش ول کنم هوامو از نظر مالی و ... داشته باشه
و خانوادمم هرکس پی کار خودشونن
من میخوام عروسی کنم ازین بلاتکلیفی در بیام
حتی ب فکرم رسید بی عروسی برم
مشکل جدیدیم که شوهرم داره اینکه همش میگه تو روستاشون خونه بسازیم با شهر ی رب فاصلس 🤦🏻♀️
دارم روانی میشم خودم ی عمر تو شهر زندگی کردم
حیف ک عاشقشم و میترسم ک طلاق بگیرم و پشیمون شم
مقصر قطع رابطه هردوطرفن
ولی من دارم میسوزم
چیکار کنم بنظزتون؟
ممکنه بعد عروسی شوهرم تا یکیدو سال نذاره بابامو ببینم