2777
2789

اشکم دراومد اون تاپیک رو دیدم ، کمک مادرشوهر من اینطوری بود که شوهرمو سر شام و ناهار می‌کشید خونش و سیرش می‌کرد درحالی که ناهار و شام من بخاطر فقر و نداری خیلی خیلی ساده بود تا حدی که پسرم روده‌هاش خونریزی کرد .. 

و خواهر شوهرم لباس درحد نو خودش رو ( چون خیلی پولدارن و تندتند عوض می‌کنن ) و دخترش رو به من و پسرم می‌دادن منم مجبوری لباس دخترونه تن پسرم می‌کردم بقیه‌شو پست بعد میگم خسته نشین 

بعد این اواخر مثلا یه پالتو بهم میداد می‌گفت چون خونه تکونی مامانو کردی دادم بهت وگرنه می‌خواستم بدم به ... اسم دختر جاریم که طلاق گرفته می‌گفت یا خانومی که میاد راه پله تمیز می‌کنه 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خیلی حقارت‌ها کشیدم خودمم بخدا کار کردم همیشه ولی حقوقم کم بوده تا دیگه یه روز تمام لباسهاشو که آورده بود پس فرستادم و به مادر شوهرم گفتم دست از سرم بردارید بماند که چه‌ها به سرم اومد اما دیگه خداروشکر راحت شدم و الان حس بهتری دارم 



گاهی که محبت‌های زیرپوستی داداشام به خانومشون رو می‌بینم یه پرده اشک جلو چشام میاد اما دیدن خوشبختی اونا واقعا غمهامو کم می‌کنه 


من دوتا پسر دارم با خودم عهد بستم اگر زنده موندم برای عروسام بهترین باشم و نذارم آب تو دلشون تکون بخوره .. خدا کمکم کنه موفق بشم . اینم بمونه یادگاری ..

شوهرت بدون زنو‌ بچش از گلوش می‌رفت پایین اون غذا با این که میدونست غذای خونش چیز قابلی نبوده؟بعضی جا ...

آره شوهرم نامردتر از این حرفا بود چون منو مقصر می‌دونست می‌گفت که تو نمی‌میری بیای خونه‌ی مامان هم تمیزکاری کنی براش هم غذاتو بخوری .. کلا مادر براش خدا بود 

من خیلی براشون کار کردم هیچکس تحمل نمی‌کنه چه روزایی که به من گذشت .. 


الان اوضاع خیلی تغییر کرده یکی دوبار به ذهنم اومد تاپیک بزنم ولی بخدا که دلم نیومد .. مثلا اینکه شوهر خواهر شوهرم رو با کلی مواد گرفتن ، خواهرشوهرم عروس آورده ولی از همون روز اول عروس شد رئیس و با اینا قطع رابطه کرد و پسرشو ازش گرفتن .. 

مادر شوهرم قلب و ریه‌هاش آب آورد دکترا جوابش کردن چقدر عذاب کشیدن تو بیمارستان و یه سری اتفاقا که برای شوهرم افتاد 

البته مادرشوهرم عمل کرد و خوب شد اما با ترس داره زندگی می‌کنه و اصلا عبرت نگرفته هرچند اون زمان مجبوری ازم حلالخواهی کرد 

البته تمام اینها برای من ارزشی نداره ، جوونی من دیگه برنمی‌گرده اصلا من مهم نیستم بچه‌هام تا آخر عمر صحنه‌های کتک خوردن من و اون همه گریه‌های با صدا و بی صدای منو یادشون نمیره 

شاید باورت نشه بعضی وقتا پسربزرگم از بیرون می‌اومد می‌گفت مامان داشتی گریه می‌کردی ؟ و من گریه نمی‌کردم اون صدای گریه‌هام تو گوشش مونده .. فقط خدا می‌تونه گناه اونا رو پاک کنه ..


براتون ایه الکرسی خدندم اتفاقا بخت بچه هاتون بلنده به زودی حال دلتون خوب میشه صبر کنید

ممنونم گلم چقدر حس خوب بهم دادین اصلا یکی از بچه هام تعریف می‌کنه ها دنیا مال من میشیه 

با همین چشمای اشکی و بغض و‌دل شکسته‌ام برات دعا می‌کنم الهی که هر حاجتی خواسته‌ای داری خدا اجابت کنه با دلخوشی و تن سلامت آمین .

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792