من خودم بگم
یک بار زلزله اومد تهران ، من توی چهارچوب در قرارگرفتم
خونمون یک خوابه بود
دوست شوهرمم خونمون بود
یهو شوهرم من هول داد و خودش قرار گرفت
من خیلی شوک شدم و دوستش بهش با خنده گفت مثلا خجالت بکش
ولی من واقعا قلبم شکست ...
زیادن
زیادن مثلا یکیش لحظه ی مرگ مامانبزرگم جلو چشام💔
من بودم تا ابد قهر میکردم باهاش
عزیزم 😥😥😥 بهت حق میدم
وااای چه احمق
اعصابمو نصف شبی خورد کردی
لحظه ای ک برای اولین بار دیدمش🥺
شاعر میگه تو رو اون لحظه که دیدم به بهانه هام رسیدم🥹😂
خیلی زیاده یکیش وقتی پیامای زشت و عاشقانه شوهرم با یه زن خراب دیدم و به زنه زنگ زدم اون طلبکار بود از من هرلحظه و ثانیه یادمه و زندگیمو نابود کرده همین فکرا
انقدرررر زیادن
وقتی مادرشوهرم منو از خونه پرت کرد بیرون و بهم فحش های کمر به پایین و بی عصمتی داد که تو ۲۳ سال عمرم تا حالا هیچکس به خودم و مادرم فحش بی حیایی نداده بود ،
تو شوک بودم و هیچ وقت اون لحظه و اون عذاب یادم نمیره چون تا حالا تو عمرم هیچکس دیگه باهام اونجوری رفتار نکرده
اشکالی نداره توم تو لحظات بحرانی خودتو نجات بده
لحظه ای که تو تنها تاپیکمه و گاهی که یادم‌میاد گریه میکنم بابتش
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
36 ثانیه پیش
36 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز