امیدوارم دوستای خوبی این جا داشته باشم
دخترا من با پسری ازدواج کردم ایشون خیلی پسر خوبی هست ولی مشکلی که با ایشون دارم اینکه هر وقت از خانواده همسرم ناراحتم و از این ناراحتی به همسرم میگم کاملا از دست من ناراحت میشه و هیچ وقت طرف خانواده شو به من نمیده نمونه ش دیشب که سر مسئله ای اسم خانواده شو آوردم د به شدت بحث بالا رفت تو مغازه همسرم و منو ی دفعه ای درکنار اینکه منک به مسخره گرفته بود ترسوند من ی سیلی بهش زدم اونم منو کتک زد تو اون مغازه، نمیدونم الان چیکار کنم برای زندگیم
یدفعه چی شد اخه😨
بعد اون اتفاق توی مغازه آشتی نکردید فعلا ؟
خب رفتارای اشتباه خانواده شوهرت، تقصیر اونه؟
پس نباید بهش میگفتی
ولی اون کتک و سیلی اشتباه بود
دربرابر خانوادش از شما دفاع میکنه یا همیشه طرف اوناس؟؟ وقتی خانوادش یه چیزی میگن به حرف اونا گوش میکنه یا شما ؟
گلم هیچ وقت بد خانواده شو بهش نگو؛ هیچی که درست نمیشع؛ بماند که خودت از چشمش میوفتی؛
یا باید بی تفاوت باشی؛ یا هم که سیاست داشته باشی ؛
سن ملاک ازدواج نیست باید از لحاظ عقلی آدم پخته باشه حالا یا ۱۶ ساله یا ۳۵ ساله
اسی مشکلت مثلا با خواهر شوهر ، ربطی به شوهرت نداره اون بیچاره وسط شما گیر میکنه 😂
تو باید بشینی با اون ، مشکلت رو منطقی و با حرف و یا احترام حل کنی
خونه محل دعوا نیست
کوچه و خیابون هم محل دعوا و مشاجره خانوادگی نیست !
مثلا بشینید تو ماشین یا پارکی که خلوت باشه صحبت کنید نه دعوا
اگر ایشون راجع به خانواده ی شما بد بگه و گله کنه، بهش حق میدید؟ آدمها ناخودآگاه نسبت به خانواده ی قبلیشون وابستگی و دلبستگی دارند، بعد هم ایشون چیکار میتونه بکنه؟ پس لطفاً گله ی بیجا نکنید اگر هم به جاست، خیلی محترمانه به خود خانواده شون بگید. حتی لزومی نداره همسرتون در جریان قرار بگیره.
هر دو اشتباه کردید ولی اشتباه ایشون در مقابل اشتباه شما بوده
نه آشتی نکردیم هنوز ، اره راستش تقصیر اونه
قضیه این بود که خاستگاری من که اومدن من مادر شوهر ندارم با برادر وزن برادرش و خواهرش اومده بودن تو اون خاستگاری به ما گفتن ما مهریه مون بالای ۱۴ تا نیستش و ماهم چون مامانم سال ۲۶ سال پیش ۵۰۰ زده بود مهریه خودشو میگفت که تو هم باید مهریه ت ۵۰۰ باشه ولی برای اینگه خانواده داماد نگن پولی هستین بگو ی شاخه گل که ما اینو گفتیم و اونا هم ۵۰۰ قبول کردن تا اینکه بعد از یک سال که نزدیک به جشن عروسی من بود دیدیم برای دختر برادر شوهر من خاستگار اومد و با هزار خورده ای سکه طلا و انواع شرط های ازدواج به خاستگار گفتن و قبول کرد آقای داماد هم ، و بعدش فهمیدم نه تنها فهمیدم دختر برادر شوهرم بلکه تمام مهریه های خواهر شوهرام هم بالا بوده وبه من نگفته بودن من از این پنهان کاری ناراحتم و هر سری سر اون با شوهرم دعوا میشه
تجربه ی ۱۷ سال زندگی مشترکه؛ منم چن بار به شوخی و خنده به شوهرم گفتم؛ مامانت اینو گفت؛ اینکارو کرد؛ و دیدم شوهرم زیر بار نرفت؛ گفت فکرت اشتباهه و برداشتت اینطوری بوده؛
دیدم روابطمون داره سرد میشع؛ تصمیم گرفتم چیزی از خانوادش بهش نگم؛
اگه از چیزی گلایه کردن؛ منم حرف برا گفتن داشتم. بین خودمون حلش کردیم. و شوهرمم نفهمید؛
