من نمیرم خونه مادرشوهرم خیلی کم چون چیزای بدی دیدم ازش
ولی ب شوهرم گفتم تنها برو سر بزن
قبلا هم میرفتم همیشه ته مونده غذا و حلوا و... رو میاوارد میذاشت جلو ما حتی کپک شده
من نمیذاشتم بخوره کسی چون معلوم بود خراب شده
حالا شوهرم تنها میره اومدنی حالش بد میشه
امشب هم تهوع و دلپیچه داشت
بهش میگم چی خوردی
میگه نمیدونم حرف میزدیم یچی اوارد حواسم نبود چیه اصلا...
زنگ زده مامانش میگه لقمه گوشت از چند روز پیش بود
قطعا خیلی مدت گذشته!
الان حالش هی بدتر داره میشه
خیلی عصبانی هستم دلم میخواد ز بزنم فحشش بدم بزور خودمو نگه داشتم
شوهرمم حواس پرته کلا صدبار گفتم چای و میوه بخور فقط
بعدم فقط مونده هاشو میده ب ما ب بچه های دیگه اش نمیده...
اصلا عجیبه کاراش