دوست خیلی صمیمیه مامانم که از نوجوانی با هم دوست بودن دوسال پیش جراحی کرده معده شو برداشته واسه لاغری. این اواخر بیش از حد لاغر شده بود مامانم خیلی نگرانش بود امروز پسرش زنگ زد به مادرم گفت خاله، مامانم کل بدنشو تومور گرفته شکمش آب آورده دکترا امروز جوابش کردن. مادرم دیگه داشت سکته می کرد جوری اشک می ریخت که منو دخترم هم زدیم زیر گریه. مثل خواهرشه اون دوستش اما استان دیگه زندگی میکنه. الان مامانم طاقت نیاورد بلیط گرفت پاشد رفت. درک میکنم که نتونست طاقت بیاره و رفت پیشش ولی خیییییلی نگرانم چون حالش خیلی بد بود گریه می کرد سردرد شدید گرفته بود خودشم بیماری داره استرس و نگرانی سم هست واسش ولی نتونستیم جلوشو بگیریم هرچی گفتم بمون همسرم بیاد خودمون ببریمت قبول نکرد خواستم منم باهاش برم ولی فقط واسه یه نفر بلیط بود. دارم از دلشوره میمیرم نکنه حالش بد بشه تو راه اتفاقی براش بیوفته توروخدا برای مامانم و دوستش دعا کنید عزیزان محتاج دعاتونم🥺💔