پول داره اما مونده ور دل مادرش تو ی ساختمونیم..
هرچی میگم بیا بریم ی جای دیگه رهن کنیم میگه نه... مادرشم خودو میزنه به غش و ضعف پسرش هم که روانیشه... نمیدونم چیکار کنم کلافه شدم من ادم درونگرایی هستم و دنبال سکوت و ارامش، از مهمونای شوهرم گ مادرش خسته شدم بیست چاری میان و میرن میاان و میرن من ارامش میخوام سکوت و خلوت میخوام دیوونه شدم تازه درس هم دارم میخونم