یه ماجرایی رو بگم برات
یروز پیامبر داشته از یه صحرا رد میشده
میبینه یکی خودشو رو شن داغ داره تکون میده و از درد سوختن ناله میکنه
پیامبر میگه چیکار میکنی جوون چرا خودتو ازار میدی
میگه میخوام به بدنم ثابت کنم منی که طاقت داغی شن رو ندارم چطور میخوام داغی جهنمو تحمل کنم سر خودارضایی؟
پیامبر میگه برای پیامبرت هم دعا کن ای جوان...
یعنی تو ببین این ثواب گذشت از شهوت انقدری زیاده که پیامبرررررررر از جوون خواست براش دعا کنه