بخدا خسته شدم سرم درد میکنه دیگه بریدم از زندگی اسیر دستت یه عشق و حس داغون یک طرفه شدمم فک نمیکردم یک روزی بخوام اینقدر دنبال یه پسر بچه سال 22 سال بیفتم و اونم منو چپ خودش حساب نیارههه این ترم که دانشگامون تموم شدد همکلاسی هم نیستیم رشته هامون و ترم هامون فرق دارههه دلم داره لک میزنه براشش با امروز شده 16 روز که ندیدمش مغزم رد داده بخدا نمیدونم چیکار کنم خودش از حس من نسبت به خودشش نمیدونهه من یواشکی و از دور دوستش دارم فقط جرعت اینکه جلو برم بهش بگم هم ندارم چون ادم بشدت بشدتتتتتت مغروری هست و میدونم ری اکت خوبی ازش نمیگیرم کل دغدم اینه ترم بعد چطور باهاش همکلاس شم که بتونم ببینمششش من دیگهه مغزم نمیکشههه نمیتونم ندیدنشش رو تحمل کنمم خیلی خستم خیلیی بخاطر این یک نفرر هیچ ادمی به چشمم نمیاد جوری رفتار میکنم انگار که یه ادم متاهل و بچه داریم که به شوهرم و خانوادم متعهدم حتی یک پسر تو دانشگاه ازم سوال درسی بپرسه بخوام جوابشو بدمم عذاب وجدان میگیرم و حس بدی بهم دست میده خدایا منو بکششششش