داییم اینا ی گوشه خونشون رو گلخونه درست کرده بودن من تازه دیدم تو خونشونم کلی مهمون بود با ذوق رفتم سمتشون گفتم عه ازین گلها با پا رفتم تو سینی چای ک وسط خونه بود هم پام سوخت هم بهم خندیدن
دوستمم یبار روش نشده ب بغل دستش بگه پیاده شو پیاده میشم با طرف تا مسیری ک اون میرفته رفته بهشت رضا😂