دیشب من خونه تنها بودم که مادرشوهرم یهو اومد پیشم واای نگم براتون😂
انقدر هول بودم ازم خاست واسش یه لیوان اب بیارم ..رفتم لیوان اوردم خیر سرم جهت احترام یه پیش دستی زیرش گذاشتم همین باعث شد نتونم تعادلمو حفظ کنم😂😂😭یهو یه لرزشی بخاطر عدم تعادل بدنم گرفت لیوان تو پیش دستی لرزید اب ریخت تو پیش دستی و زمین😂😔
حاج خانوم انقد ماهه میخندید فقط هعی گفت فدای سرت نمیخاد بری یکی دیگه بیاری ولی من رفتم دوباره واسش اب اوردم
شبم نامزدمم اومد پیشمون که واسشون پاستا درست کردم..دیشب برای اولین بار حس خانوم خونه بودنو داشتم خصوصا قسمتی که حاج خانوم تو حال نشسته بود و چهارچشمی داشت من و نامزدمو میپایید😂 داشتم بسته پاستارو باز میکردم نامزدمم هعی انگشت میزد تو مواد چشمتون روز بد نبینه..بعد یهو بسته پاستا جر خورد و همش ریخت رو گاز و زمین ..حالا من اون لحظه زیر نگاهای مرموز حاج خانوم سر نامزد بیچارم داد میزدم تقصیر توعع دیگه😂😂😭
اخر شب مادرشوهرم به نامزدم گفت
شما برو خونه نگران نباش من پیشش هستم فردا دیرت میشه..
من پشتم بهشون بود رومو کرده بودم به سمت سینک مگه من میتونستم خندمو کنترل کنم
اخخ قیافه من دیدنی بود تو دلم گفتم کجا بودی شبای اول نامزدی اومد روی تخت من اتراق کرد
بچمم رفت و موقع خداحافظی فقد صداشو شنیدم😂😂😂
عکس پاستامم براتون میزارم😂