یک پسر نه ماهه دارم که همه اش درگیرشم و خیلی بی قراره...شش تا دندون در آورده و باز هم فکر کنم میخواد دندون در بیاره....از طرفی هیچ کمکی ندارم و خیلی خسته و افسرده شدم....همه اش میگم کاش مامانم زنده بود کمی میرفتم خونه اش حال و هوام عوض بشه....خواهرزاده هام کوچیک بودند همه اش خونه ما بودند و خودم خیلی کمک خواهرم بودم....ولی الان دست تنهام چون خواهرم درگیر درس بچه هاشه مدام.
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
آهی عزیزم خدا قوتت بده حق داری ..منم این روزها رو کشیدم شما برو خونه ی خواهرت یکم حال و هوات عوض بشه ...
وقتی بچه هاش درس دارند از اینکه من برم خونشون خوشحال نمیشه....در حالی که من خودم امتحان داشتم همیشه دوران مجردی ام داشتم بچه های خواهرمو نگه میداشتم شب امتحان.