از مادرشوهرم که عروس جدید اومد یهو کلا مارو گذاشت کنار بی احترامی ها بی محلی ها شروع شد تا تنهایی من تو شهر غریب و پسر یک سالم که هیچ جا نداشت بجز خونه مادربزرگش دیشب رفتیم هیچ کسی با ما حرف نمیزنه محل نمیده نمیگه بفرما یر سفره مخصوصا برادر شوهرم میگم قیدشونو بزنم کلا من دیگه نرم خونشون دوسه روزی یکبار همسرم و پسرم برن یا اینکه میگم خیلی رفتیم خونشون خسته شدن و بالاخره از هردو طرف دلگیری هایی پیش اومده ارتباطمونو همین دوسه روز یکبارکنم خودمم برم کم کم خوب بشیم باهم اونارو یه دفعه دعوت کنم امشب تولد جاریمه برم خونه مادرشوهرم البته تولد نگرفتنا میگم یعنی کمی خودمو عزیز و نزدیک کنم نظرشما کدومش بهتره
مال منم اینجوریه شدن اما من ارتباطمون خیییلی کم کردم
هیچکدوم بشین تو خونت فقط یه پیام تبریک براش بفرست
برای خودت ارزش قائل شو
عزیزم منم حالم خیلی گرفته حیف بخاطر اینکه تاپیک حذف نمیشه نمیتونم بگم چرا
اما در مورد تاپیک شما
عزیزم من تجربه داشتم میگم هر کار که حال دلتو خوب میکنه رو انجام بده اگه بری حالت خوبه یا نه اگه نری
بنظرم یهویی فاصله نگیر اما کم کم رابطتتو کم کن حرف افتاد بگو چرا رابطتو کم کردی که نگن حسودی میکنه بگو مادر جان احساس میکنم ما میاییم اینجا مثل قبل خپشحال نمیشید اگه اذیت میشید کمتر بیاییم جوری بگو که دعوا نشه البته اگه جنبه انتقاد داره
اما اگه یهویی قطع رابطه کنی میگن که حسودی کرد
برای تولد جاریتم اگه جاریت خوبه تبریک بگو اگه نیست بگو نمیدونستم تولدته
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
