بعد سه سال که از ازدواجمون میگذشت تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم ماه اول خیلی امید داشتم کار سنگین نمیکردم خیلی موظب خودم بودم فکر میکردم به این راحتی باردار میشم ولی زهی خیال باطل تازه اول راه بودم دکتر رفتن های من شروع شد ازمایش سونوگرافی عکس رنگی امپول قرص و قرص دکتر اولی گفت تو طبیعی باردار نمیشی رفتم دکتر بعدی و از اون هم نتیجه نگرفتم این وسط حرف های اطرافیان ازارم میداد من حتی به خوانواده ی خودمم نگفتم مشکل دارم و همسر عزیزم تو همه ی لحظات با صبوری کنارم بود تا دکتر سوم بعد چند ماه رفتن پیشش گفت شما طبیعی باردار نمیشی بیا ای وی اف دنیا رو سرم خراب شد نا امید شدم تا چند روز فقط اشک ریختم همسرم قبول نمیکرد ای وی اف کنم دیگه به هم قول دادیم دکتر نریم سعی میکردم دیگه بهش فکر نکنم و به زندگیم برسم پاییز بود که یه خونه تکونی درست حسابی کردم موهام رو رنگ کردم تا اینکه یه روز تقویم نگاه میکردم دیدم ای داد بیداد پریودم ده روز عقب افتاده بیبی زدم فوری دو خط شد اصلا باور نمیکردم تا این که همسرم اومد خونه اونم باور نمیکرد چند تا بیبی دیگه هم برام خرید همشون سریع مثبت میشد سریع رفتیم ازمایشگاه بعد نیم ساعت جوابش اومد و مثبت شد دقیقا اذان مغرب بود من و همسرم دوتایی فقط اشک میریختیم بعد از یه بارداری سخت و استراحت خدا روز نیمه ی شعبان پسرم رو بهمون داد انشاالله قسمت همه ی منتظرا