نهمم تموم شده بود و می خواستم برم دبیرستان. من اون سال هدفم بود که مدرسهی نمونه دولتی قبول بشم. زیاد درس خون نبودم ولی قید تفریحاتم رو بابتش زده بودم.
از سالن امتحان که برگشته بودم خیلی هم حالم بد بود هم حس آزادی داشتم. ریاضی رو وقت کم اورده بودم و فقط ۴ تا زده بودم ولی اون ۴ تارو مطمئن بودم درست زدم.
بابام می گفت ریاضی ۴ تا زدی فقط؟؟ عمراً اگر قبول بشی.
خودمم باورم شده بود و زیاد دیگه اشتیاق نداشتم.
دو ماه برای نتایج صبر کردم و قشنگ یادمه یکی از شبای تابستون ساعت یک شب با خودم گفتم خب امشب یک ساعت تو گوشی باشم و برم بخوابم. همون ساعت ها بود که نتایج اومد و می خواستم برم سایت رو چک کنم. از استرس دست و پامو گم کرده بودم.
وقتی رفتم تو سایت و رنگ سبز پذیرش رو دیدم باورم نمیشد.
نیم ساعت قشنگ تو شوک بودم و به در و دیوار خیره شده بودم با یه لبخند پیروزی که تو آینه بهم نگاه می کرد.
اینقدر باورم شده بود که قبول نمیشم فکر می کردم اشتباهی شده. رفتم مامانم که خیلی پیگیر نتایج بود رو بیدار کردم گفتم مامان ببین این واقعیه؟؟؟ به نظر من که اشتباهه.
هیچوقت ذوق اون شب مامان رو یادم نمیره که تا ۴ صبح از خوشحالی نه خودش خوابید نه گذاشت من بخوابم.
آره زیاد موفقیت بزرگی نبود ولی برای کسی که تلاشش رو می کنه و از خوشیاش بابتش میزنه خیلیه.
الانم تو شرایط مشابهم و سال دیگه کنکور دارم.
امیدوارم بازم بتونم اون شوک قشنگ و هیجان انگیز قبولی رو تجربه کنم ولی این دفعه قطعا خیلی هیجانش بیشتره.