من یه دختر 20 سالم
من از کلاس شیشم رابطم با مامان بابام مخصوصا مامانم خراب شد. من ادم کم صبری بودم. خیلی خیلی بهشون بی احترامی و توهین کردم. یه بچه ی خیلی نفهم بودم. نمیدونم چرا نمیشه جلوی این زبون لعنتیمو بگیرم.وقتی بهم توهین میکنن نمیتونم جلوی خودمو بگیرم و حتما باید جوابشونو بدم
از 9 سالگی نماز میخوندم.همیشه دعا کردم و از خدا خواستم کمکم کنه رابطم خوب بشه.ولی کمکم نکرد
روز به روز داریم بدتر میشیم طوری که دوتا داداشم که از من کوچیکترن هم دارن به مامان بابام بی احترامی میکنن
چیکار کنم فقط با مرگم میتونم جبران کنم
هرکار میکنم نمیشه
خودم بلند میشم همه کارای خونه رو میکنم غذا درست میکنم که با کمک کردنم یکم دل مامانم باهام صاف بشه ولی اون دیگه از ته دل ازم متنفره
مامان بابامم بی تقصیر نبودن.از بچگی کوچکترین چیزا مثل یه تولد کوچیک یا مانتو شلوار عید و هرچیز دیگه ای که خواستم رو گفتن نداریم بخریم برات
دانشگاهم میرم هفته ای دویست تومن واقعا خرج دارم توشهر دیگه همین پول رو با گریه میگیرم
یه دختر خیلی کم توقع میخوان که اصلا به خودش نرسه و برای کوچکترین چیزا مثل به رژ ساده کلی باهام دعوا میکنن و نفرین میکنن
منم خیلی اذیت شدم ولی بدترین چیز اینه نمیتونم جلوی بی احترامیم رو بگیرم
بعد عید امسال بابام سکته خفیف کرد و آنژیو کرد
مامانمم 43 سالشه یائسه شده و دکتر گفته به خاطر جوش کردن اینطوری شده
من مامان بابامو داغون کردم مقصر همه اینا منم سلامتیشون رو گرفتم. تا اخر عمرمون باید نگران قلب بابام باشیم
دیگه هیچ جای جبرانی نیست
هیچ کاری نمیتونم جز اینکه برای مرگ خودم دعا کنم چون جرعت خودکشی ندارم
فقط خواستم یکم دلمو خالی کنم اینجا